فقط خودم و خودت ۱۹

فردا صبح: امروز صبح زود بیدار شدم برای همین به ناتالی گفتم: ناتالی می خوام امروز خودم صبحونمو درست کنم😁 گفتم: خب باشه🤨 حتما و رفتم تو آشپزخونه و تخم مرغ و سس شکلات رو در آوردم و یه پنکیک برای خودم درست کردم😎 و خوردم بعد رفتم تو اتاقم و پلگو بیدار کردم گفتم: پلگ پلگ بیدار شو😆 یواش یواش چشماشو باز کرد و گفت: همم( خمیازه میکشه) صبح بخیر ادرین😇 گفتم: صبح توام بخیر بعد رفتم تو دستشویی و دستو صورتمو شستم و کیفمو جمع کردمو رفتم مدرسه در حیاط مدرسه: دیدم مرینت داره با دخترا صحبت میکنه رفتم سمتشون و گفتم: سلام دخترا گفتن: سلام ادرین😊 گفتم: دارین چیکار میکنین🤨 الیا گفت:داریم نقشه میکشیم که پدرتو قانع کنیم اینجا بمونی😏 گفتم: آ....😅خب این سفر یه هفتس و فکر کنم بتونم دووم بیارم😅 مرسی ولی نقشه کشی نیاز نیست رز گفت: مطمئنی🤨؟ گفتم: مطمئنم😉 نگران نباشین الیا: باشه😁

از پیش بچه ها رفتم که نینو گفت: تو چت شده؟ مگه نمی خواستی بمونی🤨؟ گفتم: آره و میمونم😁 گفت: هان😐🤨؟ گفتم: فلیکس بجای من میره اسپانیا 😉گفت: یعنی چی که فلیکس میره بجای تو🧐؟ گفتم: یعنی خودشو میزنه جای من و بجای من میره اسپانیا گفت: آها فهمیدم😀 ولی من بهش اعتماد ندارما🤒 گفتم: نگران نباش مطمئنم نمی خواد اسپانیا کار دیگه ای بکنه😆 گفت: خیل خب دیگه بریم سر کلاس گفتم: باشه و رفتیم باهم تو کلاس که دیدم لایلا سر جای نینو نشسته نینو گفت: هی لایلا اون جای منه ها😠 لایلا : عه فک کردم تا الان فهمیدید بخاطر مشکل بینایی من پیش ادرین از این به بعد میشینم😚😊 گفتم: ولی لایلا تو میتونی پیش کلویی بشینی اونم ردیف اوله😊 یه چشم قره بهم رفت و گفت: اوه آره راست میگی ادرین🤗 و سابرینا رفت ردیف آخرو لایلا نشست پیش کلویی

نینو گفت: مرسی رفیق😉 گفتم : خوا.....که صدای بوممممبببب اومد گفتم: خب دیگه من برم😁 گفت: برو و رفتم تو دستشویی و گفتم: پلگ کلوز ات و رفتم جایی که اون شروره بود لیدی باگم اومد و گفت: سلام کت خوبی🤨؟ گفتم: سلام😊 آره خوبم چطور🤨؟ ‌گفت: آخه دیروز خیلی یهویی رفتی😐 گفتم: اوه آها ببخشید چیزه یه راه حل پیدا کردم که من نرم اس....چیز یعنی خارج فرانسه😆 گفت: وای این عالیه😃 گفتم: آره حالا بریم شرور رو شکست بدیم😜 ؟ گفت: البته و رفتیم پیش شروره شرور: من اسمم ندای ع.ش.ق هست و قراره بزودی ع.ش.ق.ت.و.ن افشا بشه ها ها ها 😈😈 گفتم: خب پس این قدرتت بدرد من نمیخوره چون من میدونم همین حالا ام ع.ش.ق.م کیه و یه لبخند به لیدی باگ زدم دیدم یه ذره سرخ شد

گفت: مرسی کت ولی فک نکنم ع.ش.ق من خوب باشه افشا بشه گفتم: حتما بانو که یهو😱😱....از زبون لیدی باگ: کت یه لبخند بهم زد یه ذره سرخ شدم😳 و ازش تشکر کردم که یهو ندای عشق بهم یه ض.ر.ب.ه زد😱 و یهو تصویر ادرین و کت نوار جلوم ظاهر شد😱😱😱 البته تصویر کت نوار پر رنگ بود و تصویر ادرین کمرنگ ندای ع.ش.ق: خب تو یه دوراهی گیر کردی لیدی باگ😈 خیلی تعجب کردم یعنی من ع.ا.ش.ق کت نوار شدم😱😨 ؟ نگاهی به کت کردم دیدم چشاشو با دستاش بسته یه لبخند بهش زدم😊 که یهو دیدم چوب دستیشو آورد بالا و باهاش زد تو سر ندای ع.ش.ق و اون افتاد زمین و ب.ی.ه.و.ش شد وقتی تصویرا محو شدن گفتم: پیشی دیگه میتونی نگاه کنی😚 آروم چشاشو باز کرد نتونستم خودمو کنترل کنم و پ.ر.ی.د.م ب.غ.ل.ش

گفتم: مرسی که نگاه نکردی😇 گفت: معلومه من همیشه به حرفات گوش میدم😉 گفتم: بازم ممنون و از ب.غ.ل.ش در اومدم و رفتم سمت ندای ع.ش.قو دستبندشو شکستمو اکوما ازش اومد بیرون اکوما رو با یویوم گرفتمو همچی رو درست کردم و از کت خدافظی کردمو رفتم پشت کوچه ی مدرسه و گفتم: اسپانس اف و رفتم تو کلاس و نشستم سرجام

بعد مدرسه: رفتم تو اتاقمو گفت: یا خدا تیکییییی من ع.ا.ش.ق کت شدم یعنی😧😧؟ تیکی از تو کیفم اومد بیرونو گفت: فکر کنم آره😅 گفتم: نه نه نه😖😖 و تمام خاطراتم با کت اومد تو ذهنم و گفتم‌ :نمممیییی خخخووواااممم 😣😣😣😖

که یهو یادم اومد مانون امروز میاد خونمون و عکسای کت نوار هنوز از روز های قبل جشن رو دیوارمن گفتم: نه تیکی مانون امروز میاد خونه😧😧 گفت: خب🤨 ؟ گفتم: ولی من که هنوز عکسای کت نوار تو اتاقمن🥶 گفت: اممم خب الان که نمیاد😅 یهو یکی زنگ در خونمونو زد گفتم: بجنببب😬 و تمام عکسای کت نوار رو باهم در چند ثانیه جمع کردیم و نادیاعو مانون اومدن تو اتاقم انگار نادیا عجله داشت چون گفت: سلام مرینت گفتم: سلام خانم شا...که خیلی سریع مانونو گذاشت رو کولمو گفت: خب دیگه من برم 🥶گفتم: خدافظ😅 و اون رفت که یهو....‌

خب تموم شد این پارتم امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه دوست داشتین نظر بدید و لایک کنید بای 🥰🥰😘😘❤️❤️❤️