داستان جدید🪻🪻🪻🤙
کلویی در را باز کن فکر کنم کاترینه کلویی:باشه عزیزم 💝
در را باز کردم دیدم الیاس گفتم اجی سلام چرا خبر ندادی داری میای 🌈 الیا:میخواستم سوپرایزت کنم ✨ کلویی:مرسیی بیا تو ادرین :دیدم الیا خواهر کلویی بود سلام کردم یهو الیا گفت :و اینم سوپرایز اصلی من و از توی کیفش یه برگه در اورد و گفت کلوییی تو خاله شدییی کلویی:وای خدای من چه خوب
الیا:دوتا دختر باردارم خودم و لوکا خیلی خوشحالیم ⭐کلویی: وای چه خبر خوبی من منتظر کاترین بودم عه کاترین اومد سلام کاترین
کاترین: او سلام خانوم سلام اقا
ادرین :سلام
کلویی :کاترین یه شربت البالو واناناس برامون بیار لطفا
کاترین :چشم خانم
الیا :خب دیگه من برم این خبر را به کاگامی بدم
( الیا و کاگامی و کلویی باهم خواهرن)
کلویی:باشه برو سلام هم برسون
خداحافظ
ادرین :خداحافظ
الیا :خداحافظ 😘
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)