فقط خودم و خودت ۱۸

بعد نوشتن تکالیفم رفتم تو اینترنت گشتم که دیدم الیا تمام عکسای منو لیدی باگ از روز جشن پست کرده😃 رفتم تو یکی از ویدیو ها دیدم ویدیوی رقصمونو گفتم: وای پلگ بیا اینجا رو ببین🤩🤩😃 پلگ اومد و گفت: مثل اینکه دارین باهم میرقصین🤭 گفتم: آره خیلی این عکسا مجذوب کنندن🤤🤤 زد تو سرشو گفت: ای خدا از دست تو😒 و رفت تو کمدم که داخلش پنیر بود که یهو یکی در زد یادم رفت کامپیوترمو خاموش کنم و گفتم: بله؟ که پدرم اومد تو گفت: سلام ادرین😑 گفتم: سلام پدر🤨 گابریل: خب میدونی اومدم اینجا که بهت بگم هفته ی آینده با لایلا راسی قراره برای یک هفته بری اسپانیا😐 گفتم:‌.....بله پدر میدونم😞 گفت: از کجا؟🤨 گفتم: امم خود لایلا بهم گفت اینو😅 گابریل : آها که دیدم نگاهی به صفحه ی کامپیوترم انداخت و گفت: نمیدونستم طرفدار اون دوتایی😒 برگشتم به جایی که داشت نگاه میکرد دیدم همون ویدیو اس😬😧 گفتم: خب اونا جون مارو نجات میدن چرا نباید طرفدارشون باشم😆 مخصوصا لیدی باگ🤗 و سریع کامپیوترمو خاموش کردم

گفت: فهمیدم🤨 خب من دیگه برم😐 گفتم: چشم پدر و اون رفت پلگم از تو کمد اومد بیرونو گفت: خیلی ضایع بازی در آوردی ها🤐 گفتم: آره میدونم😔 حالا ولش کن فعلا باید یه راهی پیدا کنم که به لیدی باگ بگم دارم میرم اوه نینو🤩 گفت: آره از نظر منم یه دوست خوبه برای همدردی😊 گفتم: نه پلگ باید با نینو صحبت کنم🤩 گفت: منم همینو گفتم دیگه🙄 و رفتم زنگ زدم به نینو نینو: الو🤨 ؟ گفتم: سلام نینو😄 گفت: عه سلام رفیق😆 چی شده؟ گفتم: نمیدونم چه شکلی به لیدی باگ بگم که دارم میرم 🤕گفت: از نظر من یا یه چیزی بنویس یا اینکه صاف و ساده بهش بگو😉 گفتم: آره میدونم ولی چیزی برای نوشتن به ذهنم نمیرسه😔 گفت: خب همون حرفتو بهش بزن دیگه نمیخوای نامه ی ع.ا.ش.ق.ا.ن.ه بنویسی که😑

گفتم: آه آره راست میگی😅 و سریع رفتم یه کاغذو یه مداد برداشتم و گفتم: خب حالا چی بنویسم🤨 ؟ نینو: امم🤔..بنویس‌‌‌‌.....( بعدا میفهمید😉) خلاصه بعد چند دقیقه نوشتم تموم شد و گفتم: خب نینو فکر کنم امادس😆 گفت: عالیه پس خدافظ👋 گفتم: خدافظ و تلفونو قطع کردمو گفتم: پلگ کلوز ات و رفتم رو برج ایفلو یه ذره گلبرگهای رز ریختم رو زمینو یه چند تا شمع گذاشتم رو نرده ها🥰 و زنگ زدم به بانوم عجیب بود که جواب داد😯 گفتم: آ..سلام بانوی من😅 گفت: سلام کت چیزی شده🤨 ؟ گفتم: امم خب میتونی بیای رو برج ایفل😅 گفت: آره😚 و قطع کرد منم نشستم منتظرش

از زبون مرینت: بعد اینکه مطمئن شدم حال کت خوبه برگشتم خونه و تغییر شکل دادم بعد به تیکی غذا دادم و دوباره تغییر شکل دادم تا یه ذره بدوم🙃 که یهو کت نوار بهم زنگ زد و گفت که بیام به برج ایفل منم قبول کردم و رفتم اونجا گفت: عه بانوی من اومدی سلام😊 گفتم: سلام کت😇 وای اینجا چقدر قشنگ شده😃 گفت: خب دیگه به سلیقه ی تو تزئینش کردم😉 بیا بشین و اشاره کرد به لبه ی برج گفتم: باشه😊 و باهم اونجا نشستیم منظره ی قشنگی بود چون غروب بود بعد چند دقیقه به حرف اومد و گفت: بیا این برای تو😔 و یه کاغذ از تو جیبش آورد بیرون و اونو روبه روم گرفت

با تعجب کاغذو ازش گرفتم و شروع کردم به خوندنش خوندن هر سطرش منو بیشتر نگران میکرد😟: سلام بانوی من امیدوارم خوب باشی 🥰 من دارم میرم از فرانسه و تا یه هفته نیستم متاسفم که نمی تونم این یه هفته تو شکست شرور ها کمکت کنم😞 منو ببخش و همینطور خداحافظ👋 گفتم: نه نه تو که نمیتونی همینجوری بری😭 گفت: ببخشید😓 پریدم تو ب.غ.ل.ش و اشکام پشت سر هم اومدن اونم بعد چند ثانیه منو ب.غ.ل کرد

بعد چند دقیقه از ب.غ.ل.ش اومدم بیرون و اشکامو پاک کردم و گفتم: یکی دیگه به جز تو نمیتونه بره☹️؟ دیدم چشاش برق زد و گفت: بانوی من آره یکی رو میشناسم خدافظ🤩 و رفت هم خوشحال شدم ولی در عین حال تعجب کرده بودم که اون چقدر خوشحال شده که یه ذره دیگه ام اینجا نموند اما اهمیت ندادم و رفتم خونه از زبون کت: سریع دویدم از برج ایفل دور شدم و یه کممبر گذاشتم تو دهنمو 🤮گفتم:تغییر شکل و تبدیل شدم به کت نوار فضایی و رفتم لندن وقتی رسیدم به خونه ی فلیکس گفتم: کلوزت و از بالکن رفتم وارد اتاق فلیکس شدم دیدم داشت والیبال بازی می‌کرد که تا منو دید س.ک.ت‌.ه کرد😱😱 گفت: آ...آدرین..یا ابول فضل تو چطو..چطوری اومدی اینجا 😱😱😱؟گفتم: خب اممم نمیتونم توضیحش بدم ولی میتونی کمکم کنی😅؟ گفت: باشه توضیحش نده آره چیکار🤨؟ گفتم: خب ببین پدر من برنامه چیده که هفته ی بعد من برم اسپانیا با یکی از دوستام میخواستم ببینم تو خب میتونی خودتو جای من بزنی و بجای من بری اونجا 😅😁؟ گفت: البته پسر خاله😉 من میتونم از مامانم اجازه بگیرم تا با تو برم به اسپانیا ولی من خودمو جای تو میزنم و میرم اسپانیا و از اونجایی که فلیکس معروف نیست فقط تو تو اخبار میای که میشه همون من🤪 گفتم: آره ایده ی خوبیه😆 گفت: حالا تا هفته ی بعد ۳ روز دیگه مونده پس می خوای اینجا پیش من باشی؟ یا میری پاریس؟ گفتم: میرم پاریس😄 خدافظ گفت: خدافظ و رفتم تو بالکنشونو گفتم: کلوز ات و رفتم پاریس

از پنجره وارد اتاقم شدم و گفتم: کلوزت و پلگ اومد بیرون از تو حلقمو گفت: ادرین اگه گولت بزنه چی☹️🤨؟ گفتم: نگران نباش مطمئنم در موردش😉 گفت: خیل خب پس دیگه میتونیم بخوابیم🤨 ؟ گفتم: آره میتونیم🤣 و هردو رفتیم تو تختو خوابیدیم 😴😴

خب تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه دوست داشتین نظر بدید و لایک کنید بای بای 😘😘😘😘🥰🥰❤️❤️❤️