سلام کیوتام 🐥💛زهرا هستم و اومدم با یه داستان غمگین و تخیلی امیدوارم دوس داشته باشین لایک و کامنت و حمایت یادتون نره .این داستان ژانر تخیلی داره و بنظرم میتونه حالیم باشه.. #ما با هم به رویاهامون میرسیم🥰💕
با احساس گرمای زیاد روی صورتم چشمامو باز کردم...خورشید بود که مثل هر صبح با عظمت زیاد توی آسمون گرمای زیادش رو به صورتم میتابید..خسته بودم خیلی خسته اونقدر که اگه وقت داشتم حتما دو یا سه روز فقط میخوابیدم...هه!ولی نمیشه .از روی تخت بلند شدم و یه نگاهی به خودم انداختم واای خیلی قیافم ژولیده و میشه گفت افتضاح بود از خودم خندم گرفت ..موهای پرپشت و خرمای رنگم رو که جلوی دید صورتم رو گرفته بود کنار زدم و چشمای بزرگ مشکیم رو یکم مالیدن نگاهی به اندامم انداختم که مثل همیشه لاغر بود ..البته خودمم لاغر دوس داشتم از جلوی آینه کنار رفتم.. مامانم که مثل همیشه بیرون بود و بابامم که کاملا مشغول کاراش بود و من اصلا نمیتونستم ببینمش هووف..کاش یه آبجی داشتم که میتونستم وقتایی که خودم تنهام باهاش حرف بزنم ولی خب مامانم بعد از بچه ی که توی شکمش از دستش داد دیگه گفت بچه نمیخواد..بی حوصله در یخچال رو باز کردم و آبمیوه و کیک رو بیرون آوردم و تا نفس آخر خوردم..
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
بچه ها ادامه ی داستانم رو متاسفانه گم کردم حتما وقتی پیداش کردم میزارم🥺
حتما ادمه رو هم بزار به حرف بقیه توجه نکن من خودم داستانم بازدید زیادی نداشت ولی فقط یکی از آجیام گفت پارت بعدشو بزارم برای همین گذاشتم(هنوزکاملش نکردم😁)
بقیه لطفا گلم
میتونی بیای تو تستام و داستانت رو تبلیغ کنی!
خب استقبال نمیشه وگرنه ادامه هم میذاشتم🥺🥺🥺
عالی بود
بچه ها سازنده تست من هستم فقط دوتا ایدی دارم این یکی از ایدی هام هست ادامه داستان خیلی تخیلی و جالبه🙃💛