
سلام کیوتام 🐥💛زهرا هستم و اومدم با یه داستان غمگین و تخیلی امیدوارم دوس داشته باشین لایک و کامنت و حمایت یادتون نره .این داستان ژانر تخیلی داره و بنظرم میتونه حالیم باشه.. #ما با هم به رویاهامون میرسیم🥰💕
با احساس گرمای زیاد روی صورتم چشمامو باز کردم...خورشید بود که مثل هر صبح با عظمت زیاد توی آسمون گرمای زیادش رو به صورتم میتابید..خسته بودم خیلی خسته اونقدر که اگه وقت داشتم حتما دو یا سه روز فقط میخوابیدم...هه!ولی نمیشه .از روی تخت بلند شدم و یه نگاهی به خودم انداختم واای خیلی قیافم ژولیده و میشه گفت افتضاح بود از خودم خندم گرفت ..موهای پرپشت و خرمای رنگم رو که جلوی دید صورتم رو گرفته بود کنار زدم و چشمای بزرگ مشکیم رو یکم مالیدن نگاهی به اندامم انداختم که مثل همیشه لاغر بود ..البته خودمم لاغر دوس داشتم از جلوی آینه کنار رفتم.. مامانم که مثل همیشه بیرون بود و بابامم که کاملا مشغول کاراش بود و من اصلا نمیتونستم ببینمش هووف..کاش یه آبجی داشتم که میتونستم وقتایی که خودم تنهام باهاش حرف بزنم ولی خب مامانم بعد از بچه ی که توی شکمش از دستش داد دیگه گفت بچه نمیخواد..بی حوصله در یخچال رو باز کردم و آبمیوه و کیک رو بیرون آوردم و تا نفس آخر خوردم..
.رفتم توی اتاق موهامو صاف کردم و لباسامو با یه شلوارک و پیراهن مشکی عوض کردم ...خب حالا وقتش بود که برم سراغ گوشیم ..گوشیمو برداشتم و مثل همیشه رفتم سراغ پیام هام واای!حدود صدتا پیام داشتم . زیاد دختر اجتماعی و پررویی نیستم ولی نمیدونم چرا دوستای زیادی دارم که البته با هیشکدومشون صمیمی نیستم ..هنوزم نتونستم یه دوست صمیمی پیدا کنم ، راستش قبلا دوستای صمیمی زیادی داشتم که همشون یجورایی به من نمیخوردن و آخرین نفریم که با نامردی ولم کرد. دیگه نمیخواستم با کسی اونقدر صمیمی بشم که.. خب مهم نیست ..از دیروز تا حالا گوشیمو چک نکرده بودم سریع جواب همه پی ام هامو دادم. هیشکی پیشم نبود مثل همیشه تنها بودم یه آهنگ غمگین گذاشتم و صداشو اونقدر بلند کردم که احساس میکردم هر کلمه از آهنگ رو دارن توی مغزم میکوبن.. آهنگ خیلی دوس داشتم انگار منو به دنیای رویاهام میبرد رویاهام رو خیلی دوس دارم کاش میشد یه روزی برم به جایی که منو رویاهام رو درک کنن..
آتنا..آتنا..با احساس دستی روی شونه هام بیدار شدم مامانم بود که بی وقفه داشت صدام میزد واااای نهه.. من بازم خواب رفته بودم ..خیلی بد شد من کلی کار داشتم که باید برا فردا انجام میدادم عصبی شدم و بی حوصله از تخت بلند شدم ...مامان رفت پایین .ما تازه اومده بودیم توی خونه جدیدمون و برای دومین بار داشتم مدرسمو عوض میکردم و حالم خیلی بد بود تازه متوجه آهنگ شدم که هنوز داشت میخوند اهنگو قطع کردم...
فردا شنبه بود و باید میرفتم مدرسه ، با فکر کردن به مدرسه ی جدید قلبم تند تند میزد و کلی فکر واسه خودم داشتم ..باید مغرور و سرسنگین خودمو بگیرم آره...شب، موقع خواب اینقد به فردا فک کردم که کم، کم چشمام سنگین شد و سیاهی بر دنیایی واقعیم تابید..
.. صبح با انرژی خیلی زیادی بلند شدم ولی یه حس متفاوت داشتم انگار که تا رویاهام چند قدم فاصله داشتم انگار حسم یکم مسخره بود ولی خودم دوسش داشتم..
..لباسای مدرسه رو پوشیدم و سوار ماشین مامانم شدم ..خوشحال بودم ولی دلیلش رو نمیدونستم ..هر لحظه که نزدیک تر میشدیم قلبم تند تر میزد مامانم رفت و من وارد مدرسه شدم ..استرسام بیشتر شد ..
مثل همیشه پر از دخترایی بود که دو نفره و تک نفره داشتن راه میرفتن ..صدای خنده هاشون فضا رو کامل پر کرده بود طرف دیگه ی مدرسه صدای بهم خوردن توپ با زمین میوومد ...الان نمیدونم اصلا کجا باید برم :( اصلا کلاسم کجاست.. یکی از دخترایی که به نظر قیافه مهربونیت داشت پرسیدم : میدونی کلاس هشتم کجاس؟ اونم یه پوزخند زد و گفت : طبقه دوم اتاق اول ..منم دوویدم و رفتم سمت طبقه ی بالا.
وارد اتاق شدم..یه اتاق کوچیک با صندلی های نامنظم و یه میز درست وسط کلاس بود ..اصلا حس خوبی نداشتم نمیتونم چرا انگار احساس میکردم الان باید یه جای دیگه باشم و انگار داره یه اتفاقی میفتهه
نمیدونم چرا و چطوری ولی فقط دوویدم و رفتم ..بدون توجه به دخترایی که با چشمای گشاد داشتن نگام میکردن، رفتم از اون مدرسه کوفتی بیرون ..بارون با شدت داشت میبارید نمیدونستم دارم کجا میرم ولی انگار یکی تو ذهنم داشت بهم یه آدرس میداد ..ذهنم پر از صداهای ناآشنا بود انگار یکی داشت بهم هشدار میداد ولی راهم رو کج کردم و وارد یه کوچه شدم که دقیقا روبه روم به بیابون بزرگ بود ..وسط اون بیابون یه دختر بچه با لباسی خیلی زیبا داشت با عروسکش بازی میکرد یهو چشماشو قفل کرد تو چشماش داشتم یه چیزی رو توی چشماش میدیدم انگار چهره ی آدمای زیادی بود که داشتن داد میزدن یه حس عجیب داشتم که یهو انگار زیر پام خالی شد و ضربه ی محکمی به سرم وارد شد و ...
خببب ادامه ی داستان توی قسمت دومه بچه هاا برای قسمت دوم مارو حمایت کنید راستی حدس بزنید که قسمت دوم قراره چی بشه..😜😹💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها ادامه ی داستانم رو متاسفانه گم کردم حتما وقتی پیداش کردم میزارم🥺
حتما ادمه رو هم بزار به حرف بقیه توجه نکن من خودم داستانم بازدید زیادی نداشت ولی فقط یکی از آجیام گفت پارت بعدشو بزارم برای همین گذاشتم(هنوزکاملش نکردم😁)
بقیه لطفا گلم
میتونی بیای تو تستام و داستانت رو تبلیغ کنی!
خب استقبال نمیشه وگرنه ادامه هم میذاشتم🥺🥺🥺
عالی بود
بچه ها سازنده تست من هستم فقط دوتا ایدی دارم این یکی از ایدی هام هست ادامه داستان خیلی تخیلی و جالبه🙃💛