روزی روزگاری چهار بادشاهی بودند که هرکدام یک عنصر را در دست گرفته بودند . اولین مادشاهی یعنی واتر که عنصر آب رو دردست داشت سرزمینی پر آب رو به وجود آورد . دومین پادشاهی یعنی سویل که عنصر خاک رو دردست داشت سرزمینی وسیع و پر از کویر و شن داشت . سومین پادشاهی یعنی ویند که عنصر باد رو در دست داشت سرزمینی پر باد و طوفان داشت . چهلرمین پادشاهی یعنی فایر که عتصر آتش رو در دست داشت سرزمینی پر از گرما داشت . سرزمین ها مشکلات زیادی داشتن که بدون متحد شدن یا دوستی نمی شد اون مشکلات رو درست کرد . پس همه یک جا جمع شدند و عهد نامه ای رو نوشتند و می خواستند یک عتصر جدید رو تشکیل بدن که ارتباط اونا رو تشکیل میده اما در همین حین
موجود وحشی که از دنیای تاریکی اومده بود باعث شد عنصر پنجم که در حال شکل گیری بود نابود شه و با نابودی عنصر چهار پادشاهی هم از بین بره . و تا حالا که حدود هزار سال میگذره هنوز هم این افسانه نسل اندر نسل تکرار شه . من " مادر پس بقیه اش چی .؟ بعدش چی شد ؟ افسانه ها میگن که جادوی عنصر پنجم نابود نشده بلکه پخش شده و ممکنه دو نفر این قدرت رو به ارث ببرن . ستیا " مادر اون دو نفر چی کار میکنن ؟ دو نفری که انتخاب شدن با فدرتی که بهشون دلده میشه باید برای نجات دنیا استفاده کنن . بعضیا میگن که هنوز اون موجود در کمینه که اون دونفر رو بگیره . حالا دیگه بخوابین شب بخیر گلای من .
من " ستیا بیا بریم مدرسه . باهم دیگه داشتیم می رفتیم مدرسه . نسیم خنک بهاری می وزید . اولین روز بهاری دبیرستان . یکم استرس داشتیم . کلاس جدید . دوستای جدید . دوره ی جدید . ستیا " ستیلا به نظرت همه چیز خوب پیش میره ؟ آروم دستشو گرفتم . با انرژی گفتم . آره . لبخند زد . دستشو محکم تر گرفتم و قدم هامو تند تر کردم . اوناهاش مدرسه . وقتی رفتیم تو سر و صدای بچه ها تمام فضا رو کرفته بود . حداقل نا همدیگرو داشتیم . رسیدیم کلاس نفسمو حبس کردم اروم و وارد شدم . باهم دیگه سر یه میز نشستیم .
من " حس کردم ستیلا خیلی مظتربه . دستمو گذاشتم روی دستش . یه نگاه بهم کرد و یه لبخند بهم زد . با لبخنداش انرژی میگیرم . هرچی تباشه اون خوشخنده ترینه .
لایک و کامنت فراموش نشه جانههه 🥰😘☺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)