لطفا فالوم کنید❤️
چشمام رو باز کردم.صبح شده بود.یاد اتفاقای دیشب افتادم.با خودم فکر کردم که همش خواب بوده تا اینکه یه موجود کوچیک پرید روبروم.پشماااام.مگه این همون کوتوله ای نبود که توی خواب دیده بودم؟. +خب؟. پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:من رفتم تو سرزمین کریستال. سرشو انداخت پایین و گفت:نه...این اون چیزی نبود که میخواستم.
خیلی کنجکاو بودم که بدونم چرا مجبورم کرده بود بخوابم.
بخاطر همین پرسیدم:تو کجا میخواستی بری؟؟. +من یه ماه پیش رفته بودم مسافرت...با دوستام.اما وقتی داشتیم برمیگشتیم کوه ها شروع کردن به لرزیدن و سنگ ها ریزش کردن.دوستام تونستن از دروازه ی سرزمین کوتوله ها رد شن.اما من نتونستم. -چرا؟. +یکی از سنگ ها خورد تو سرم و بیهوش شدم و وقتی چشمام رو باز کردم، توی اتاق تو بودم. +آهان..راستی، اسمت چیه؟. +اسم من یولو عه.تو؟. -من یونام.خب...یعنی تو الان دنبال یه راه میگردی که برگردی سرزمین کوتوله ها؟ +آره. ~یوناا...پاشو مدرست دیر میشه. +اون کی بود. در همون حال که به ساعت نگاه میکردم گفتم:مامانمه..خب..تو یه جایی قایم شو من میرم مدرسه...وقتی برگشتم کمکت میکنم برگردی. +کی برمیگردی؟. -ساعت دو. (الان ساعت هشت و نیمه). +باش..ولی کجا قایم شم؟؟ از جام بلند شدم و دمپایی های خرگوشیمو پوشیدم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
هنر ریاضی علوم نداره🚶♂️
بیشتر هنر ریاضیه
رمانم رو بخونیدددد
طراحی شخصیت ها و صحنه ها توسط خودم انجام داده میشه
باشه
خیلی قشنگ مینویسی واقعا میگم عالی بود 😍❤💙
میسیی❤️
خسته نباشی😔🌷
داستان خیلی خیلی خفنیه به به
ممنونمم❤️