7 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💟Hermion انتشار: 1 سال پیش 232 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های کیوتا 💚 💜 ببخشید زودتر نتونستم پارت بدم 💜 ناظر گرامی این تست هیچ چیز بدی نداره و فقط یه داستان برای خواننده های تستچیه 💜 لطفا منتشر کنید 💜 همیشه لبخند رو لبت باشه 💜
عزیزان 💜💚اگر از این پارت خوشتون اومد لطفا لطفا کامنت بزارید 💜 💜 💜 💜و لایک کنید 🍎 چون باید بدونم ادامه بدم یا نه🍎💜پس ممنون میشم با کامنت ها و لایک هاتون خوشحالم کنید💚💚🍎💜دوستتون دارم یه دنیا🥺❤️
از زبان هدر💜*دوباره حال بدی بهم دست داده بود برای همین هرماینی گفت: «هی! 20 دقیقه دیگه کلاس نجوم داریما! بیا بریم پایین پیش هری و رون». لبخند بی رمقی زدم: «باشه.». رفتیم پایین و هری و رون رو دیدیم که شطرنج جادویی بازی میکردن♟️. هرماینی پیش رون نشست و منم کنار هری نشستم. هری نگاهی بهم کرد و لبخند زد. من هم سعی کردم لبخند بزنم. "10 دقیقه بعد" از زبان هری💚* بالاخره رون منو کیش و مات کرد. مثل همیشه! به پشتی کاناپه تکیه دادم و بدون اینکه روم با کس خاصی باشه پرسیدم: « امروز دیگه کلاس نداریم؟». هدر آروم لب زد: « داریم. کلاس نجوم». حس کردم از یه چیزی ناراحته. گفتم: «حالت خوبه؟!». - چچی؟ آها آره خوبم! همون لحظه صدای لطیفی با خجالت گفت: «سلام هری.»
سرم رو برگردوندم و چو رو دیدم که گونه هاش گل انداخته بود. بدون حس خاصی گفتم: «سلام». با دستپاچگی گفت: «امم خب میخواستممم بگم... تاریخ اولین اردوی هاگزمید 3 روز دیگه ست.». به سردی گفتم: « ممنون که گفتی. اما خودم میدونستم». هدر هاج و واج به ما نگاه کرد. از لحن من تعجب کرده بود. چو خیلی دستپاچه شد: «اوه! خب امم. آخرین باری که رفتیم هاگزمید رو یادته؟». - آره یادمه. +خب... اومم خوبه... دوست داری.... باهم باشیم.؟. - متاسفم! به هدر و رون و هرماینی قول دادم با اونا باشم. شاید بهتره با راجر دیویس بری. همونی که گفتی دفعه قبل ازت دعوت کرده بود. +اوه! چطوریه با گرنجر میری با من نه؟. صورتش از خشم و حسادت سرخ شده بود.
از زبان هدر💜* فکر کردم آخی الان دلش میشکنه که. آخه هرماینی به من گفته اون و هری عین خواهر برادرن شاید این دختره دجار سوءتفاهم شده. سعی کردم پادرمیونی کنم چون رون که دهنش رو با دستاش پوشونده بود داشت از خنده سقط میشد و هرماینی هم خجالت زده شده بود. با لحن آرومی گفتم: «اشتباه میکنی. هری منظورش این نبود که....». با خشم وسط حرفم پرید: « به تو چه! تو بهتر از من هری رو میشناسی؟ آره؟؟؟ من زودتر از تو دختره ی کودن با اون آشنا بودم!!!». یا این که خیلی بد حرف زده بود باز با لحن آرومی ادامه دادم : « نمیخوام ناراحتت کنم فقط اینکه هری تورو با کسی عوض نکرده تو جایگاه خودتو داری.». - که اینطور! پس اون گرنجر مشنگ زاده جایگاهش از من بالا تره؟ دختره ی نفهم تو اصن میدونی. چی داری میگی؟. خب خودم هیچی دیگه داشت زیادی به هرماینی توهین میکرد منم کم کم عصبی میشدم و وقتی عصبی شم..... امیدوارم بیشتر از 100 امتیاز از گریفیندور کم نشه. اما تا اومدم حرفی بزنم. هری گفت: «اصلا تو چجور اومدی تو سالن عمومی ما؟!». - اوه... خب هری با یکی از دوستای گریفیندوریم اومدم. هری با سوءظن نگاهش کرد که دوستش از اونطرف داد زد : «چو بیا دیگه... الان ارشد ها میان». چو به قصد خداحافظی با هری دهن باز کرد که هری گفت: «دیگه با دوستای من اینجوری حرف نزن. من علاقه ای ندارم دیگه تو رو اینجا ببینم!». دستش رو گرفتم: « هری.. داری تند میری» و به چو که بغض کرده بود نگاه کردم. حالا دیگه مستقیما به دست من که دور دست هری قفل شده بود نگاه میکرد. آروم دستم رو شل کردم اما هری دستم رو گرفت: « اگه نری ارشد هارو صدا میزنم!». چو هم در حالی که اشک میریخت رفت...... هرماینی که معلوم بود از برخورد هری کمی حالش بهتر شده گفت: «بیاین بریم. وگرنه یه کلاس نجوم نمیرسیم». هری عصبی پرسید: «کلاس نجوم با راونکلاوه؟». رون یاد آوری کرد: «چون یه سال از ما بزرگتره! ولی اره». و به طرف کلاس حرکت کردیم....
"بعد از کلاس نجوم". از زبان هدر💜* همونجور که از کلاس برمیگشتیم و هرماینی و رون در حال بحث بودن آروم و با احتیاط سر صحبت با هری رو باز کردم: «اِ هری؟». - بله؟. +تو با چو.... بهم زدی؟. - اوهوم. +فضولی نباشه... اگه نمیخوای جواب نده! چرا باهاش بهم زدی؟. - خب اون بهم شک داشت. از رون و مخصوصا هرماینی خوشش نمیومد و به راب. ط. ه منو هرماینی اعتماد نداشت. همیشه بهش میگفتم اون مثل خواهرمه... ولی خب اون قبول نمیکرد. +آها که اینطور.... - ببخشید. +برای چي؟! - که باهات بد حرف زد. +اوه! نه عیب نداره تقصیر تو نیست. - هدر یه سوال؟. +بله؟. - تو خواهر برادر نداری؟. انگار یه لیوان آب یخ زوم خالی کردن. برای چی پرسید؟. با استرس لب زدم: «نه... تک فرزندم». خوشبختانه همون لحظه هرماینی و رون سمت ما اومدن. رون خندید: «چقد کند ین». و باهم رفتیم سمت سالن عمومی. بالأخره رسیدیم. منو و هرماینی به هری و رون شب بخیر گفتیم و رفتیم سمت خوابگاه دخترا
" صبح روز بعد". از زبان هدر💜* با وحشت از خواب پریدم.... ولی خوابم یادم نمیومد. سروصدای عجیبی از سالن عمومی میومد. نگاه کردم... هرماینی هنوز خواب بود. لباس پوشیدم و رفتم پایین. دیدم تقریبا همه ی گریفیندوری ها اونجا جمع شدن. رفتم پایین و چشمم به یه مشت خرده چوب افتاد🛷 یهو فهمیدم این یه جاروی شکسته ست🧹. چشمم به آرم کنار چوب جارو افتاد که نوشته بود:⚡آذرخش⚡. تنم یخ کرد. فقط یه نفر توی این مدرسه یا حداقل توی گریفیندور آذرخش داشت. این جاروی هری بود که تکه تکه شده بود!
از زبان هدر 💜 *یهو رون اومد پایین تا ببینه چه خبره و چشمش که افتاد به اون صحنه ی دلخراش فورا دوید توی خوابگاه تا هری رو خبر کنه! یه صدایی گفت: « کار اون دختره ست! اسنیپ». سرم رو محکم چرخوندم. مک لاگن مدافع تیم به من اشاره میکرد و عصبانی ادامه داد: « فقط تویی که انقد به یه اسلیترینی نزدیکی! عموی تو سرگروه اسلیترینه!». هاج و واج مونده بودم: «م... من؟ نه نه نه! کار من نیست قسم میخورم.». مک لاگن با نیشخند ادامه داد: « میدونی چیه یه بازجویی کوچولو کارمون رو راه میندازه.... اره». جیغ زدم: « من این کارو نکردم! آخه چرا من باید این کارو بکنم؟». سرم عربده زد: « به همون دلیلی که الان گفتم دختره ی...». همون لحظه هری اومد و چشمش به جاروش افتاد. نشست روی زمین و تکه های جاروشو لمس کرد. مک لاگن با خشنودی گفت: «هری اصلا نگران نباش! من کسی که این کارو کرده پیدا کردم!». هری به حرف های اون توجه ای نداشت. مک لاگن به دوتا از دوست های هیکلی ش گفت : « بیارینش برای باز جویی!». من خشکم زده بود. یقیه گریفیندوری ها هم کاری نکردن و از من دفاع نکردن. اون دوتا هم قشنگ اومدن منو خیلی خشن گرفتن. رون هم نگاهم نکرد. و هری هم همینطور. هردو به جارو نگاه میکردن. جیغ زدم: «تو حق نداری این کارو بکنی! من هیچ کاری نکردم!». نیشخندی روی لب های کورمک نشست : «اگه بخوایم طبق قوانین مدرسه پیش بریم که حساب کارت دستت نمیاد.». جیغ زدم: « برای بار هزارم میگم! من کاری. نکردم!». که یهو محکم زد تو گوشم. بی اختیار جیغ زدم. با خونسردی گفت: «حقته! بریم». رون منو دید و خواست بیاد جلو ولی چند تا از دوستای مک لاگن نذاشتن . یکیشون دستش رو رو دهنم گذاشت و مک لاگن موقعی که منو از تابلو بیرون بردن گفت: « هیچ کدوم جیکتون در نمیاد» و منو بیرون بردن و رفتیم به... ادامه دارد.. ....
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عالی🙂
💚💜💚
ناظرت من بودما برو به تست جدیدم داستان مریندا سر بزن خیلی قشنگه فکر کنم
ممنون حتما سر میزنم💚