مدرسه mbti. p5

بعد از مدرسه ☆ ساعت 3و نیم بود ساعت شیش با entp قرار تمرین داشتم. وایی خیلی خوشحالمممم. حالا... چی بپوشم؟ در کمدمو باز کردم.... وای نه. نه. نه. نه. همه ی لباس هام مشکی بود و روش عکس اسکلت داشت... نمیتونم بذارم منو با اون لباس ها ببینه...

یواشکی و روی نوک پنجه رفتم دم در اتاق. intp. در اتاقو وا کردم... ها؟ تنبل خان. خوابیده! به انیمه در حال پخش روی میزش نگاه کردم. اتک ان تایتان قسمت اخر. وایی من عاشق این انیمم حتی فیگورش هم دارممم... نه نه نه تمرکز کن. رفتم و بی سر و صدا در کمدشو وا کردم. به زور بین یک عالمه لباس مشکی یدونه لباس سفید پیدا کردم. روش عکس گل مشکی داشت و به نظر راحت میومد. خودشههه. با خودم بردمش اتاقم. گذاشتمش روی تختم. حالا. شلوار...

حالا شلوار. عاممم. رفتم و در کمدمو باز کردم. شلوارک ورزشی تا بالا زانو ی طوسی و روش نوشته بود: تو میتونی ادامه بده! خودش بود. کیف ورزشیمو باز کردم. گوشی. اب. یکم خوراکی. توپم و البته حوله اوردم. رفتم روی ی گوشه از تختم دراز کشیدم و.... دو ثانیه بعد تو این دنیا بیدار شدم ولی ساعت 5و نیم بود. نزدیک بود دیرم بشه!!

اسلاید اضافه