درباره ی دختری به نام مریندا در زمان تام ریدل
_ تام به کمکت نیاز دارم در خوابگاه اسلیترین بودم و داشتم دنبال تام می دویدم. _ تام وایسا دیگه روشو برگردوند. عصبانی بود اگه این قدر قوی نبود عمرا باهاش هم کاری می کردم اما وضعیت استراریه. _ تام اونا دارن مدرک را پیدا می کنن _ چی؟ _ درسته اونا شک داشتن به من اما چون مدرک نداشتن نمی تونستند منو بفرستن آزکابان و اگه بفرستن من را شکنجه می دن تا تو را لو بدم و اگه از زیر شکنجه ها جون سالم بدر ببرم با یک محلول ساده ی راستگویی وادارم می کنند تا تو را لو بدم با این حساب جون من و تو در خطر است _ خب ؟ عصبانی شدم چطور ممکنه ابن قدر بی خیال باشه ؟؟ _ همین ؟ خب؟ می گم می خوان به خاطر دزدی از بانک من و تو را بندازند ازکابان و تو فقط می گی خب؟ واقعا که. _ خیلی خب کمکت می کنم اما باید طبق نقشه ی من پیش بری تا بتونی از هاگوارتز بزنی بیرون.
از این قسمتش واقعا متنفرم اما باید قبول می کردم
قرار بود من و تام واقعا یک چیز خیلی بد مزه بخوریم که بدون جادو ساخته شده بود و به درمانگاه برویم اول من می روم تا روی تخت اول به خوابم بعد تام چند تا بچه را طلسم می کرد و بعد خودش نوشیدنی را می خورد و روی تخت اخر می خوابید. من معروف نبودم پس کسی به ملاقاتم نمی امد اما تام بد معروف بود که خیلی هم به نفعمون بود که یعنی کل مدرسه برای دیدنش میاد و کسی حواسش به من نیست. کلا کم کمش من یک سه چهار ساعت وقت فرار دارم بعد از مجسمه گوژپشت رد می شوم و سر از هاگزمید در می اورم
همان طور که داشتم در هاگزمید قدم می زدم یک عالمه خوراکی و شیرینی خریدم به خودم گفتم یک ساعت بیشتر وقتم را تلف نمی کنم و به هر کسی که داشت یک جوری بهم نگاه می کرد می گفتم از هاگوارتز اخراج شدم چون نتونستم سوال ها را درست جواب بدم و مامانم بهم درس می ده. تاثیر گذار بود اما وقتی داشتم در کافه یک نوشیدنی کره ای خوشمزه را مزه مزه می کردم و از اخرین دقایق وقتم برای لذت بردن استفاده می کردم افراد وزارت سحر جادو وارد کافه شدن.
ادامه اش را بگذارم ؟ قشنگ بود ؟ می دونم یکمی بد بود اما از پارت بعد به بد عالی می شه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)