فقط خودم و خودت ۱۰

پشت سر مامانم ویزو دیدم که هی با دستش اشاره به یه شیرینی می‌کرد منظورشون فهمیدم و اون شیرینی برداشتم و رفتم تو اتاقمو اونو به ویز دادم تا بین کوامی های دیگه ام تقسیم کنه بعد رفتم پای میز تحریرم و اخبار رو گوش کردم نادیا: گیچ نشید این فقط اخباره یه شرور به اسم قلبی از ناامیدی پاریسو تحدید به نابودی کرده لیدی باگ سریع خودتو برسون😧

گفتم: نه نمی خواممم😫 تیکی: بجنب مرینت گفتم: باشه تیکی اسپانس آن و معجزه گر زنبور و لاکپشتو برداشتم و به زویی و نینو دادم به سختی شکستش دادیم ایندفه هم کت نوار نیومد این چند روز جای خالیش خیلی حس میکنم بهرحال معجزه گرارو از اونا گرفتم و برگشتم خونه و گفتم: تیکی اسپانس اف و رفتم تا کت نوارو طراحی کنم😄 خیلی داشتم اونو واضح طراحی میکردم انگار واقعا خودش بود بعد تموم شدنش بالای طراحیم چیزی نوشتم و به سمت تیکی که داشت اهنگ گوش میداد برگشتم و گفتم: تیکی🤨؟ تیکی گفت: بله😊 ؟ گفتم: ببینم میتونی زحمت اینو بکشی ؟و کاغذ طراحیم رو از دفترم کندم و روبه روش گرفتم با تعجب گفت: ازم میخوای چیکار کنم🤨؟ گفتم: اگه تو هویت کت نوارو میدونی میتونی اینو بدی؟ بهش دیدم نگاهی به نوشتم که بالای صفحه ی طراحی بود انداخت و اونو خوند بعد گفت: البته😀 و کاغذو ازم گرفتو رفت بیرون از خونه

از زبون تیکی: کاغذو از مرینت گرفتم و رفتم خونه ی ادرین دیدم پلگ داره پنیر میخوره البته که این کار همیشگیشه و رفتم داخل خیلی زود ادرین متوجهم شد رفتم سمتش گفتم: سلام ادرین😊 گفت: سلام تیکی اینجا چیکار میکنی؟🤨 واسه کفشدوزک اتفاقی افتاده😟؟ گفتم: نه نگران نباش اون حالش خوبه😉 و ازم خواسته اینو بدم بهت و کاغذو نزدیکش کردم اونم کاغذو ازم گرفت و...از زبون ادرین: کاغذو از تیکی گرفتم و شروع کردم به خوندن جملات بالاش : پیشی میدونم ازم عصبانی هستی ولی خواهش میکنم دوباره برگرد من بهت نیاز دارم😞 و تو بدرد نخور نیستی متاسفم بابت چند روز پیش فقط میخواستم بدونی تو بهترین همکار و دوستم هستی و الان من دلتنگتم 😖خواهش میکنم برگرد و تموم شد باورم نمیشد این لیدی باگ باشه😱 بعد نگاهی به پایین صفحه که منو کشیده بود انداختم سرخ شدم😳 بعد چند دقیقه به تیکی گفتم: ممنون تیکی☺️ بابت اینکه اینو تا اینجا آوردی گفت: خواهش میکنم ادرین و داشت میرفت که گفتم: یه دقیقه میشه بمونی ؟😅 گفت: باشه منم خواستم خودکارمو برای نوشتن یه نامه ی دیگه به لیدی بردارم که یه ایده ی دیگه ای به ذهنم رسید روبه تیکی شدم و گفتم: هیچی هیچی فقط بهش بگو...ام...ممنون 😅گفت: همین؟🤨 گفتم: بعدا میخوام شخصا سوپرایزش کنم😁 گفت : باشه هرجور که راحتی و رفت

منم تو اتاقم راه رفتمو گفتم: اخجون اخجون اخجون😄😃 اخجون یوهووووووووو😃😃😃😃😃 و پریدم از طبقه بالای اتاقم پایین افتادم زمین و گفتم: ااااااییییییییی😖😖 پلگ خواست چیزی بگه که ناتالی درو باز کردو گفت: ادرین چی شده زلزله اومده😨؟ خودمو جمع و جور کردمو گفتم: نه ناتالی فقط افتادم زمین😅 گفت: الان سالمی 🤨؟ گفتم: آره گفت: آها و رفت😐

از زبون مرینت : منتظر تیکی بودم که برگرده که بعد نیم ساعت اومد دویدم سمتش گفتم: چی شد؟😄 گفت: بهم گفت که بهت بگم ممنون😅 گفتم: همین؟🤨 گفت: اممم.....آره😅 گفتم: باشه اول بریم این فرمول جادویی رو به بقیه بدیم😉 تیکی اسپانس ان و رفتم دم کشتیه لوکا و یواشکی دوتا فرمول تغییر لباسشونو براشون رو میز اتاقشون گذاشتمو رفتمو ( بچه ها لیدی داره برای همرو یواشکی میزاره پس من دیگه نمیگم) برای همرو اینکارو انجام دادم و دوباره برگشتم خونه🙂 و گفتم: تیکی اسپانس اف اونم از گوشواره اومد بیرون

رفتم تو اینترنت بچرخم که دیدم الیا تمام عکسای ع.ا.ش.ق.ا.ن.ه ی منو کت نوارو تو لیدی بلاگش گذاشته گفتم: الیا اگه دستم بهت نرسه😠 بارک گفت: مگه از اون گربه ی سیاه خ‌.و.ش.ت نمیومد😁 ؟ گفتم: چی؟🤨 البته که نه منو اون فقط باهم دوستیم😠 گفت: ببینیمو باور کنیم بعد رفت پیش بقیه ی کوامی ها

منم رفتم اون لباسی که برای کت نوار دوخته بودمو از تو جعبه ی هدیه هام برداشتم و یه ذره تغییرش دادم و گفتم: خودشه این شد یه لباس خوشگل😎 تیکی گفت: منظورت چیه🤨؟ گفتم: یه چند تا دوختشو تغییر دادم و یه ذره خفن ترش کردم گفت: اها منم رفتم خاطراتمو نوشتم و رفتم یه ذره خوابیدم که یهو😱...

تموم شد دوست داشتین لایک کنیدو نظر بدید بای بای❤️❤️❤️❤️❤️