خب بعد سال ها برگشتم با پارت دو بفرمایید خجالت نکشید😑
حنا لباسشو عوض کرد و کمی اب خورد. بعد اماده شد که به روستا دوغ اباد بره که وقتی داشت سوار ماشینش می شد یه از خدا بی خبر بدبخت رو دید که به حنا گفت: "حنا خانم میشه به من یه ریپ بدید؟" حنا: "چرا که نه، حتما میشه." و حنا یک کاغذ کامنتی ورداشت و روش چیزی نوشت و امضا کرد. اون بدبخت از خوشحالی جیغ زد و بی هوش افتاد. حنا: "ایششش!این چرا مرد؟ راننده سریع بزن بریم که خطرناکه موقعیت!"
اون بدبخت پاشد و همون لحظه حنا در ماشین رو که جلوی سر اون بدبخت بود بست و در خورد به سر اون بدبخت و واقعا مرد!
خلاصه حنا رفت به روستا و ممد رو در حال خوردن اب دوغ خیار با اب هویج بستنی دید و گفت:"چرا تنها تنها؟"
ممد:"عه سلام رسیدی؟"
11 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
0
1
2
3
4
5
6
7
8
9