مومیایی خسته ناپذیر

انها در مزرعه بیرچین بودنندو به طرف خانه پس از هالووین میرفتند روری داد میکشید سارا اسطبل اتیش گرفته سارا گفت خیر شاید کسی اتش کوچکی روشن کرده بیا به خانه برویم اما همینکه چرخید صدا را شنید ناله انسانی بودناله ای از درد یا خشم دختر دست برادرش را گرفت تا بدوند اما روری رفته بود انها خود را در خانه انداختند و 5 دقیقه طول کشید تا ماجرا را بگویند

مادر گفت درست است داستانی در باره ان مزرعه وجود دارد و به روری گفت که به هال برود و فوتبال نگاه کند سارا گفت برایم بگو در 1740 خانمی به نام هنا بسویچ که خیلی بد جنس بود زندگی می کرد او ثروت بسیاری با کار کردن در مزرعه بدست اورد اما در 1745 اسکاتلند به اینجا حمله کرد و هنا پ.ول هایش را پنهان کرد در نزدیکی الاچیق بیرچین جنگ تمام شد اما هنا به گنجش دست نزد اما اتفاق تر.سس.ناکی افتاد هنگامی که برادر هنا MORD هنا به دیدن او رفت اما همین که خواستند تابوت را ببندن هنا یک اینه زیر بینی برادرش گذاشت او زنده بود !نزدیک بود ذن.ده .به.گ.ور شود برای همین هنا گف که اورا مومیایی کنند ! و حتی.....

گفت که هر 21 سال اورا نزدیکالاچیق بیرچین بیاورند و بعد م...رد اما هر کی که خانه ای در ان نزدیکی ساخت از انجا رفت چون می گفتند که هنا روح را دیدند و در سنگ فرش ناپدید میشد و هنگامی که شرلوگ هولمز طلا را پیدا کرد او ناراحت شد و در همین شب اوبا لباس سیاه و یقه سفید پیدا میشود سارا گفت ..

من به خواب میروم فردا روری گفت که همه چیز را دیده است