دانشگاه MBTI پارت 3 (・ω・)ノ

Estj ادامه داد : "و سه اینکه : باشهه باشهه شلوغ کاری نکنید ، اون estpعه." همه هم از اون صداهایی در اوردن که خودتون میدونید؛-؛ بعد بازی isfj رفت خوابید ، اما من ، estj و entj بیدار موندیم. چون بیکار بودیم ، اون دو تا نشستن ورق بازی کردن ، منم داشتم نقاشی میکشیدم؛-؛

من و estj از اتاقمون اومدیم بیرون که بریم مسواک بزنیم که دیدیم estp و esfj داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدنヽ(´ー`) یهو estj خیلی محکم به شونم زد و گفت : "هی! نگاه کن ، اونجان!(*/□＼*)"

دوست عزیز ، تو رو خدا بلایککک qvq🙏🏻

esfj با آرنجش زد به estp و گفت : "اونجارو.. دوتا دخترا اونجان!" بعد هردوتاشون یه چشمک زدن رفتن؛-؛ estj رو نمیدونم ، ولی خودم که سکته رو زدم؛-؛.. * فردا * چون دیشب هممون غیر isfj ساعت ۴ صبح خوابیدیم ، دیر بیدار شدیم و دیرمون شد؛-؛

وقتی داشتیم برای کلاسا آماده میشدیم ، شنیدم isfj داره با entj دعوا میکنه که جرات حقیقت رو کشونده بود وسط. چون isfj دوس نداشت هرکی حقیقت رو بدونه و به خودش هم ک*ر*ا*ش*ش*و لو داده بود ، اعصابش خورد بود؛-؛..

ببخشید کم بود ، لطفاااا بلایککککqwq اگ نلایکی پارت ۴ نداریمااا؛-؛ برا پارت ۴ ، ۱۰ تا لایک؛-؛🙏🏻 سایونارااا D::