پارت ۱۴:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم ممنونم☺:)
دراکو : میخوای از راه جنگل بریم؟ آرتمیس : بریم دراکو : با قدم های آروم شروع کردم به قدم زدن باد لای درخت های بلند می پیچید و گل ها روی زمین تکون می خوردن آرتمیس : صدایی آروم توی گوشم پیچید صدایی مثل صدای پا آروم دست دراکو رو گرفتم و با صدای لرزون سعی کردم چیزی بگم شنیدی؟ دراکو : آره نگران نباش خب؟ صدای پا هر لحظه نزدیک تر میشد و هوا تاریک تر موجودی بزرگ و سیاه روبه روی ما وایستاد آرتمیس : ا...این.. این چیه؟! دراکو : آروم باش خب؟ یه... یه گرگینه اس! آروم باش آرتمیس : نه بهش نزدیک نشو خطرناکه دراکو : چوب دستیم رو توی دستم گرفتم آرتمیس : گرگینه هر لحظه نزدیک تر می شد و استرس و بغض توی گلوم بیشتر دراکو : چوب دستیمو رو به روش گرفتم آرتمیس : چک...ا..ر چکا..ر میکنی؟ دراکو : برگشتم و تو چشماش خیره شدم اشک توی چشماش جمع شده بود سرم رو چرخوندم و به گرگینه چشم دوختم و با صدای بلندی لب زدم آوا...دا....آواداکداورا!!
گرگینه بی جون روی زمین افتاد دستام یخ زده بود برگشتم و رفتم کنار آرتمیس آرتمیس : دویدم سمتش و خودم رو انداختم تو ب.غ...ل/ش و بغض توی گلوم شکست دراکو : دستمو روی موهاش کشیدم آروم باش عزیزم آروم باش لبخندی زدم و یکم ازش فاصله گرفتم و تو چشماش خیره شدم نبینم آرتمیس من گریه کنه! آرتمیس : تک خنده ای کردم دراکو : شنیده بودم خنده کسی که تازه گریه کردن جز قشنگ ترین چیز های دنیاس! آرتمیس : نگاهی به گرگینه روی زمین انداختم دراکو : بهش نگاه نکن میخوای بریم؟ آرتمیس : آره شب شده دراکو : لبخندی زدم و دستش رو گرفتم و راه افتادم سمت هاگوارتز ماه توی آسمون نمایان بود و ابر های تیره و سیاه آسمون رو پوشونده بود هاگوارتز کم کم نمایان میشد وارد قلعه شدیم سالن ها توی سکوت محو شده بود دراکو : بهتره بری تو چشماش زل زدم و ادامه دادم مراقب خودت باش! آرتمیس : لبخندی زدم و ازش دور شدم و از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم
هرماینی که به ظاهر خواب بود روی تخت نشست و با قدم های تند اومد سمتم هرماینی : دختر خوبی؟ کجا بودی؟ آرتمیس : به زمین خیره شدم و با لحن آرومی شروع کردم به حرف زدن متاسفم اگه نگرانت کردم هرماینی : چی؟ همین؟ آرتمیس از کی تا حالا تو با من اینطوری حرف میزنی؟ آرتمیس : گفتم که متاسفم! روی تخت نشستم که نگران اومد و روی تخت کنارم نشست هرماینی : تو خوبی؟ بهم نگاه کن آرتمیس : با تردید سرمو چرخوندم و بهش نگاهی انداختم هرماینی : تو چشماش زل زدم آرتمیس صدات میلرزه...اشک چشماتو گرفته خوب نیستی چی شده؟ آرتمیس : دستای مشت شدمو بیشتر فشردم و تو چشماش زل زدم نه خوب نیستم! آره نیستم! یه حسی روی قلبم سنگینی میکنه سرم گاهی وقتها از این همه فکرای سنگین و مسخره درد میگیره چرا وقتی یه نفر رو می بینم قلبم تند تند می تپه؟ چرا فکرم مدام روی همه چیز می چرخه و روی اون قفل میشه؟! هرماینی : لبخندی زدم و دستمو روی دستش گذاشتم و تو چشماش خیره شدم شب یول بال رو یادت میاد؟ اون شب حرفای تو به واقعیت پیوست فهمیدم رون واقعا من رو دو..ست داره! آرتمیس : نه...هرماینی نه من هرماینی : حالا این یارو کیه؟ آرتمیس : بی خیال خوابم میاد!
هرماینی : باز وقتی نوبت به جواب دادن سوالای من رسید تو خوابت میاد؟ آرتمیس : آره روی تخت دراز کشیدم و چراغ خواب کوچیک کنار تخت روی میز رو خاموش کردم و چشمامو روی هم گذاشتم... ________________________________ دراکو : به سقف خیره شدم و با یادآوری اون دختر، با یادآوری امروز لبخندی روی لبم نقش بست!..
{ این داستان با همکاری watcher نوشته میشه♡} ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم می پره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستان رو بخونه منتشر کن امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی:)☺♡ لایک و کامنت؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت 15 برای بار دوم رد شد💔😅:) نمیدونم کی میزارم....
وااااا😑💔برا بار دوم؟!!😐😐
چيز بدى داره شايددد يبار ديگه تلاشتو بكن نشدتو ارتباطات تستچى بگو
اهومم:) بازم نوشتم بررسیه
حیح:) نمیدونم تو بررسیه باز
پارت بعد کی میاد لونا؟
نمیدونم ممکنه امروز...
عاولی بود>>>>
مرسییی بیب
قشنگه :))
ممنونمم
پارت 15 رد شد:) فردا شاید بزارم
ناظرت من بودم💞
ممنونم قشنگم
خواهش میکنم یور ولکام مای دیر🤍🩷
میتونی اگه پارت 15 هم واست اومد بررسیش کنی؟ یه بار رد شده باز نوشتم:)
اوکی اگه دیدمش حتما
تنک ولی رد شد😅💔
عالیییی
محشرررر❤🌿
تنککک یوو بیب
ببین فوقالعادس،،خوب نیست فوقالعادسسس
ممنونمم مادمازل
عالی بود
مرسیی بیب
عالییییی🥲
ممنونمم زیبا