سلام دوستان من متاسفانه مریض شده بودم خواهشا از این پارت حمایت کنید و با لایک و کامنت انرژی خوبتون رو به من انتقال بدید تا انگیزه بیشتری بگیرم. ممنون خوشگلام 💚
بوی خ. ون به مشام میرسید.... دختر در اتاق تاریک شروع به قدم زدن کرد🕳️با هر قدم صدای پاهای دختر در اتاق منعکس میشد.... آن موقع بود که چشمش به آن افتاد.... به پرده سیاهی با طرح اس. ک. لت.. دختر ترسی به دلش راه نداد و مصمم بود آن پرده را کنار بزند... بالاخره به پرده رسید و با دستش آن را کنار زد... نور سبزرنگ همراه با فر یاد های گوش خراش پخش شد.... 💥💥💥💥دختر از شدت نور هیچ چیز نمیدید... اما... چهره ای در آن مه سبز رنگ پدیدار شد... بد.ن دختر منقبض شد و ترس به دلش رخنه کرد... آن چهره متعلق به......
-هدر... هدرررر. + ععععععععغغععععههه. - وای سکته کردم چرا بیدار نمیشی؟؟؟. بله... دختر خوابش را به یاد آورد اما آن چهره را خیر... - هدررررر. +بله؟ چرا داد میزنی؟. - چون همه رفتن سرسرا صبحونه بخورن زودباش بریمممم. +آها باشه الان حاضر میشم........... از زبان هدر💜:دست و صورتم رو شستم و موهای حناییم رو شونه کردم... چشم هام قرمز شده بود و سردردم شدید.. بالاخره ردام رو پوشیدم و با هرماینی از خوابگاه خارج شدیم. همین که وارد سالن عمومی شدیم کسی اسمم رو صدا زد.... - هدر؟؟؟. صدای هری بود که با نگرانی به من چشم دوخته بود و رون هم در کنارش آروم و قرار نداشت... رفتم نزدیک و سلام کردم... هری با نگرانی گفت: «بهتر شدی؟ دیشب چت بود». خب رسما واسه این سوال آمادگی نداشتم... گفتم: «میشه الان به سوالاتون جواب ندم... خسته ام». رون به حرف دراومد: «تو تازه الان از خواب پاشدی چجوری خ_». با چشم غره ی هرماینی ساکت شد گفتم💜: «بیاین بریم سرسرا»
"15 دقیقه بعد-کلاس مراقبت از موجودات جادویی" از زبان هری💚* هدر اصلا حالش خوب نبود... اولین باری بود میدیدم سر کلاسی حواسش پرته... چشماش قرمز شده بود و رنگش پریده بود... نمیخواستم با سوال پیچ کردنش ناراحتش کنم.. البته شاید باید حواسم به مالفوی هم میبود... - هی مایه ی ننگ. هدر تو افکار خودش بود حتی متوجه مالفوی هم نشد. اما رون یا عصبانیت به اون نزدیک میشد... مالفوی سوتی زد و کراب و گویل جلوی رون پریدن و اینجا بود که صدای هاگگرید در اومد: «هی اسلیتیرین ها کلاس من جای دعوا نیست». مالفوی پوزخندی زد : «اینو به ویزلی بگو نه ما». هاگرید با عصبانیت گفت : «من شنیدم هدر رو چی صدا زدی اما از روی شعورش بود که جوابی بهت نداد. مگه نه هدر؟» و هدر هنوز حواسش پرت بود... مالفوی لجوجانه گفت: «مایه ی ننگ رو باید ببرین شنوایی سنجی😏» بالاخره هرماینی حواس هدر رو سرجاش آورد و هدر با گیجی از اون سوالاتی پرسید و هرماینی هم با حرص جواب داد. صورت هدر قرمز شد و صاف رفت سمت مالفوی.. نگران از پشت حواسم بهش بود آخه کراب و گویل طبق معمول نزدیک مالفوی بودن....
از زبان هدر 💜 * بعد از اینکه هرماینی از جروبحثی که بشخصه ازش بیاطلاع بودم برام توضیح داد رفتم سمت مالفوی... - عه نگا کنین... مایه ی ن.نگ راه میتونه بره... به شخصه برات خوشحالم.. و به خاطر همینم مشتی از طرف من نوش جان کرد. - اخیییی مادر ر دماغم شکست. چشمام اندازه توپ بولینگ شد!! چییی دماغغ؟ من که زدم به پیشونیش. عصبی گفتم: « دوست داری دماغت هم ناکار کنم؟؟؟؟؟» - هه فقط وایسا پدرم بفهمه... و با این حرف مشتی دیگه هم نوش جان کرد... ایندفه صاف چشمش رو نشونه گرفتم. همون لحظه دستی زمخت هر دست منو گرفت.. سرم رو برگردوندم.. نمیدونم کراب بود یا گویل آخه خوب اونارو نمیشناسم.... همون لحظه هاگرید وارد عمل شد: «خیله خب کتک کاری واسه بعد» اما..
اما مالفوی خیره بهش ل. ب زد: « عه پس فقط الان رو میبینی آره؟». - خب اون حقت بود. +اگه تا چن روز دیگه به واسطه پدرم از کار بر.کنار نشدی.... -ت منو تهدید می کنی بچه؟؟. +نه حقایقی رو بیان کردم.... و دوباره رو کرد به من.. از بدشانسی تایم کلاس تموم شد و هاگرید با پروفسور ها جلسه داشت... عصبی این پا و اون پا کرد و بعد گفت: «مالفوی از اسلیتیرین امتیاز کم میکنما». - الان زنگ تفریحه چطوره بری به کارت برسی..؟ ولش میکنم نگران این نباش کاریش ندارم.. هاگرید جم نخورد. با خشم به مالفوی نگاه کرد... یعنی واقا مالفوی از اساتید حساب نمیبرد؟؟ یا فقط از هاگرید ؟؟ بالاخره مالفوی به اون دوتا اشاره کرد منو ول کنن. هاگرید هم خیالش راحت شد و رفت. هرماینی پرید ب. غلم : «وایییییی من خیلی ترسیده بود آخه اونا خیلی بی. رحم و....». با لبخند نگاهش کردم: «بی. رحم و چی؟؟؟». - گن. ده بکن. +😂😂😂. - 😂😂. "4 ساعت بعد"
امروز اولین روز تمرین کوییدیچ بود. منو هری لیست جدیدی از بازیکنا درست کردیم و جالبیش به اینه که.. منم قراره تو تیم باشن البته داوطلب زیاده و امروز قراره تست رو شروع کنیم... لیست رو ببینین:📋جستوجوگر:هری پاتر و جینی ویزلی💟مدافع1:کورمک لاگن و نویل لانگ باتم💟موافع2:سیموس فینیگان و دین توماس💟مهاجم1:جینی ویزلی و هدر اسنیپ💟مهاجم 2:هدر اسنیپ و کتی بل 💟مهاجم3:کتی بل و مری ملودی💟دروازه بان:رونالد ویزلی و کورمک لاگن و هنری آگرست💟📋
من اسممو تو دو پست مهاجمی نوشتم و امیدوارم به عنوان یکی از مهاجمان قبول شم.... خب درباره خرید جارو... هاگرید برای نیاز های روزمره منو به صندوق پدرومادر برد اما هری هنوز از هیچی خبر نداره و منم زیاد برنداشتم .... باز بحث اون شد... امروز وقت زیادی نداشتم هرماینی مجبورم کرده بعد از کوییدیچ یسری توضیحات اضافی +نامه مامانم لیلی رو براش رو کنم.... بگذریم فعلا از یکی از جارو های مدرسه استفاده میکنم🧹هری امسال کاپیتان تیم شده رفتم کنارش وایسادم.... هری داشت اسامی داوطلبان رو میخوند که من چشمم خورد به یسری پسر با ردای سبز کوییدیچ.... شک نداشتم اسلیتیرینی بودن. آستین هری رو آروم کشیدم.. حواسش نبود.. آروم دم گوشش نجوا کردم: «هری.. فکر کنم یه مشکلی باشه....». - چرا؟. +اونور رو داشته باش.....
خب اینم از این پارت... امیدوارم خوشتون بیاد پارت بعد رو زودی میدم ایشالا💜💜ناظر گرامی این تست هیچ چیز بدی نداره و جهت انتقال داستان یه نویسنده به خوانندگان محترم داستان های تستچیه 💜ازت خواهش دارم منتشرش کن و شخصی هم نشه... ممنونم یه دنیا💜💜💜💜منتظر پارت بعد نباشیدددد نتیجه چالشهه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان پارت 6 اومد