فقط خودم و خودت ۳

یهو دیدم لیدی باگ دستمو گ.ر.ف.ت تعجب کردم گفتم : بانوی من؟😱 از زبون لیدی باگ: دیدم خیلی تعجب کرد و بهم گفت: بانوی من؟ خوبی؟ با این حرفش به خودم آمدم د.س.ت.ش.و ول کردم و گفتم: ببخشید 😦دیگه باید برم خ...خداحافظ 😣و زود از اونجا دور شدم رفتم دم کشتی و گفتم: تیکی اسپانس اف تیکی گفت: مطمئنی که ازش خ.و.ش.ت نمیاد؟🤨 گفتم: چی نه مطمئنم گفت: پس چرا اون حرفو بهش زدی و حتی دستشم گ.ر.ف.ت.ی گفتم: تیکی از خود بیخود شدم میشه حرفشو نزنیم😖 ؟ تیکی: هرجور راحتی 😉

با خودم تو فکر بودم که یهو پام سر خورد و داشتم با مخ میرفتم تو زمین که یکی منو گرفت فکر کردم لوکاعه ولی سرمو بالا آوردم چیزی که میدیدم رو نمی تونستم باور کنم😱😱 اون ....اون ادرین بود ولی اون اینجا چیکار می‌کرد سرخ شدم و خودمو ازش جد.ا کردم و گفتم: جمنون یعنی چیز ممنون تو این جا فیکار یعنی چیکار میکنی ؟ 😨گفت: برای کنسرت لوکا اومدم از زبون ادرین : بعد اینکه لیدی باگ رفت همونجا نشستم و گفتم: پلگ کلوزت پلگ: اخ چقدر طولش دادی 😩🥱داد زدم: پللللللگگگگگگگگگگ بببببببباااااااااوووووووررررررممممم نمیشه 😃😃😃😆😆پلگ: آروم تر بگو چیشده؟ گفتم: پلگ شاید لیدی باگ ع.ا.ش.ق.م شده باشه که اینکارو کرد😃😄 گفت: برو بابا پنیر منو رد کن بیاد گفتم: بیا اینم پنیرت پلگ: اخجون دوباره بهم رسیدیم کممبر عزیز😍😍

پلگ داشت قربون صدقه ی پنیرش میرفت😐 که چشمم به کشتیه لوکا اینا افتاد که زویی و لوکا دارن باهم اجرا میکنن گفتم: پلگ نظرت چیه ماعم اون کنسرتو بریم😁؟ گفت: ولی پدرت چی میشه؟🤨 گفتم : اون حالا حالا ها کاریم نداره 😒گفت: ولی ادرین..‌.گفتم: بزن بریم پلگ و رفتم دم کشتی که یهو دیدم مرینت سر خورد داشت میرفتم که بخوره زمین که گرفتمش و کشیدم سمت خودم ازم پرسید من اینجا چیکار می کنم گفتم: برای کنسرت لوکا و زویی اومدم مرینت: آها و باهم رفتیم تو کشتی که وسط کنسرت دیدم کاگامی وارد کشتی شد و گفت: بزن بریم ادرین گفتم: ام تو از کجا پیدام کردی؟🤔 گفت: مگه تو چندتا دوست داری که امشب کنسرت داشته باشن؟ 🤨گفتم : نمی... که دستمو کش.ی.د و از کشتی خارج شدیم احساس کردم مرینت ناراحته ولی نمیدونستم درسته یا نه

ولی خیلی اهمیت ندادم گفتم: کاگامی میشه...میشه به پدرم نگی که اونجا بودم😔؟ گفت: البته😊 خودمم از این کارا میکنم گفتم: جدی🤨؟ گفت : آره و بعد چند دقیقه رسیدیم خونه پدرم دم در حیاط وایستاده بود گابریل: ادرین چرا انقدر دیر کردی؟ گفتم: اممم من افتادم زمین و خب رفتیم یه سر ب.ی.م.ا.ر.س.ت.ا.ن و اونحا دکتر گفت چیزی نشده و خب اینا طول کشیدن 😅گابرین: بسیار خب میتونی بری تو اتاقت

رفتم تو اتاقم و خوابیدم از زبون مرینت: بعد رفتم ادرین یه ذره ناراحت شدم و خودمم رفتم خونه تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم و یاد حرفای کت نوار افتادم بیچاره چقدر بدبختی داره 😔باید براش یه کاری کنم آها فهمیدم😄 و از تختم اومدم پایین و رفتم روی صندلیه میز تحریرم نشستم و یه لباس سیاه با طرح یه پنجه ی گربه ی سبز درست کردم تیکی گفت: واو مرینت عجب چیزیه این خیلی خوشگله❤️😆 حالا برای کیه ؟ گفتم : اممم کت نوار گفت: ای شیطون نگفتی براش لباسم درست میکنی😄 گفتم: خب اینو یه موقع مناسب بهش میدم و گذاشتمش توی یه جعبه نگاه به ساعت کردم ساعت پنج و نیم صبح بود خیلی خوابم میومد🥱😪 رفتم و خوابیدم

وسط خوابم بودم که یهو صدای بومبببب اومد گفتم: نه نه نه شدوماث تورو خدا الان نه😖😖 تیکی : مرینت بجنب مرینت: تیکی اسپانس ان😪

وسط خوابم بودم که یهو صدای بومبببب اومد گفتم: نه نه نه شدوماث تورو خدا الان نه😖😖 تیکی : مرینت بجنب مرینت: تیکی اسپانس ان😪

ولی خیلی اهمیت ندادم گفتم: کاگامی میشه...میشه به پدرم نگی که اونجا بودم😔؟ گفت: البته😊 خودمم از این کارا میکنم گفتم: جدی🤨؟ گفت : آره و بعد چند دقیقه رسیدیم خونه پدرم دم در حیاط وایستاده بود گابریل: ادرین چرا انقدر دیر کردی؟ گفتم: اممم من افتادم زمین و خب رفتیم یه سر ب.ی.م.ا.ر.س.ت.ا.ن و اونحا دکتر گفت چیزی نشده و خب اینا طول کشیدن 😅گابرین: بسیار خب میتونی بری تو اتاقت

خب تا همینجا کافیه اگه دوست داشتین لایک کنید و کامنت بزارید بای بای❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️