
اینم از پارت دوم امیدوارم خوشتون بیاد👀🤍
لیا به سیریوس و جیمز نگاهی کرد و گفت:خوش اومدین، خوشحالم با شماها هم گروهی شدم» سیریوس پوزخند زد ولی لیانا اهمیتی نداد و همچنان داشت لبخند میزد در پایان گروهبندی ، وقتی همهی گروه ها در حال صحبت کردن با یکدیگر بودند ، میز گروه ها ناگهان پر از غذا شد وقتی همه مشغول خوردن بودند توجه لیا ، جیمز و سیریوس به پسری جلب شد که کمی چاق بود و موهای بلوندی داشت او داشت سس گوجه فرنگی را تکان میداد تا از آن روی پوره های سیب زمینی اش بریزد آنقدر سس را تکان داد تا اینکه ذره های سس به طرف کسانی در کنار او نشسته بودند ، پرتاب شد جیمز و سیریوس به او خندیدند پسر با خجالت و شرمندگی داشت به آنها نگاه میکرد لیا(خطاب به جیمز و سیریوس):هی ، چرا بهش میخندین مگه چیکار کرده؟» سیریوس: مگه چیکار کرده؟خودت که دیدی خیلی..» لیا:واقعا کارت زشته، نباید مسخره اش کنید» «ریموس لوپین» یکی از کسانی که در گروه گریفیندور گروه بندی شده بود ، از حرف او حمایت کرد : راست میگه..» جیمز : واقعا ارزش داره پشت این دخترهی خودشیفته و پرو رو می گیرین؟» لیا پوزخندی زد : خودشیفته؟من خودشیفته ام یا تو؟ از اول که پا به این مدرسه گذاشتی از سر و روت میباره که همهش دنبال دعوایی و فقط دوست داری جلب توجه کنی همین » سیریوس: مواظب حرف زدنت باش» لیلی اونز با عصبانیت گفت: بسه دیگه تمومش کنید » جیمز نگاهی به او انداخت ، همان دختر مو قرمزی بود که در کوپه دیده بود لیلی:بسه دیگه صبر کنین یه روز از اومدنمون به هاگوارتز بگذره بعد شروع کنید به دعوا کردن» با حرف او ، همه ساکت شدند و به بحث ادامه ندادند °°° صبح روز بعد جیمز و سیریوس بعد خوردن صبحانه به اولین کلاسی که ان روز داشتند یعنی «معجون های جادویی» رفتند وارد کلاس شدند و پشت نیمکت ها کنار یکدیگر نشستند از بخت بد سیریوس ، لیا جکسون کنار او و ریموس لوپین کنار لیا نشسته بود سیریوس (زیر لب):بازم این دختره...» جیمز که حرفشو شنیده بود گفت:ولش کن بابا ، قشنگ معلومه ، یه خودشیفته ست که دلش میخواد خودشو خیلی زرنگ نشون بده..» سیریوس:موافقم در باز شد و «پروفسور اسلاگهورن» وارد کلاس شد برخلاف نظر خیلی از بچه های کلاس ، او معلم پر انرژی و خوش اخلاقی بود . او سرپرست گروه اسلیترین بود و همین موضوع باعث حیرت دانش آموزان شده بود بعد از کمی صحبت و معرفی کردن خودش ، بلافاصله درس را شروع کرد
دانش آموزان را به گروه های دو نفره تقسیم کرد و آنها را مشغول به درست کردن معجونی برای درمان جوش کرد جیمز و سیریوس که یک گروه بودند ، سریع مشغول درست کردن این معجون شدند وقتی که جیمز در حال وزن کردن گزنه های خشک بود ، سیریوس داشت دندان های مار را خرد میکرد و کمی در این کار به مشکل برخورد ریموس که حلزون های شاخ دارش را اپ پز کرده بود ، توجهش به سمت سیریوس جلب شد و تصمیم گرفت به او کمک کند بقیه کار ها را به همگروهی اش که لیا بود سپرد و بین لیا و سیریوس نشست ریموس:کمک میخوای؟» سیریوس:نه ممنون ، خودم بلدم...» ریموس: بلدی؟واقعا؟که اینطور ، به نظرم یه کمک به جایی بر نمیخورد..میتونستی کمکم رو بپذیری تا معجونت بهتر درست شه..» ریموس از جایش بلند شد که برود و سر جای خود بنشیند که... سیریوس:هی لوپین...میشه..» ریموس سر جای خود برگشت : آفرین ، در ضمن ریموس صدام کن» سیریوس: باشه ، ریموس» ریموس لبخند زد و به او یاد داد چگونه دندان مار را به خوبی خرد کند سیریوس: میگما ریموس ، تو الان داری به من کمک میکنی ، پس معجون خودت و اون دختره چی میشه؟» ریموس:من و لیانا معجون رو درست کردیم کارمون تموم شده» جیمز:خیلی ممنون از کمکت» ریموس:خواهش میکنم» ریموس:اگه دیگه کمکی لازم ندارین..من برم به اون آقا پسر کمک کنم انگار کمی مشکل داره تو این کار،به هر حال کاری داشتین از لیانا کمک بگیرین، موفق باشید» ریموس بلند شد سیریوس برای او دست تکان داد سیریوس (آرام):من اگه مشکلی داشته باشم از این دختره کمک نمیگیرم» جیمز:اوهوم ، منم» جیمز:راستی پسر بدی نبود..» 🌟چند روز بعد🌟 بعد از ظهر بود جیمز و سیریوس از کلاس بیرون آمدند و خواستند به خوابگاه عمومی گریفندور بروند که در راه با صحنه ای عجیب مواجه شدند یکی از سال اولی های هافلپاف روی زمین نشسته بود و گریه میکرد لیا جکسون،ریموس لوپین ، سوروس اسنیپ و دوستانش دور او جمع شده بودند پسر سعی میکرد از روی زمین بلند شود ولی نمیتوانست چون انگار جسمی محکم پاهایش را به یکدیگر قفل کرده بود و نمیگذاشت او بلند شود لیا:صدبار دارم بهتون میگم کار من نبود چرا الکی تقصیر من میندازین»
ریموس: راست میگه ، من خودم شاهد ماجرا بودم...کار لیا نبود » سوروس: انگار خیلی خوشت میاد از این دختره دفاع کنی نه؟» تا ریموس خواست جوابش را بدهد جیمز و سیریوس جلو آمدند سیریوس:ببینم اینجا چه خبره؟» «لوسیوس مالفوی» یکی از کسانی که همراه اسنیپ بود،نگاهی به جیمز و سیریوس کرد مالفوی: مثل اینکه این دختر و دوستش لوپین ، این بچه بیچاره رو طلسم کردن» لیا(خطاب به جیمز):باور کنید کار من نبود ، من...» جیمز:یه لحظه وایسا ، هی اسنیپ از کجا معلوم کار خودت نبوده باشه و بخوای بیخودی گردن جکسون بندازی؟» اسنیپ:مثل اینکه دنبال دعوایی،نه؟» جیمز:این بحث رو شما شروع کردین ، ما که داشتیم یه راست میرفتیم خوابگاه» لیا:بسه دیگه تمومش کنین» جیمز:واقعا کار تو بود لیانا؟» پروفسور اسلاگهورن:ببینم اینجا چه خبره؟» پروفسور اسلاگهورن که از دور آنها را تماشا میکرد جلو آمد اسلاگهورن:یکی توضیح بده ببینم چی شده» همه درحال تعریف کردن ماجرا شدند و صداها نامشخص بود و پروفسور چیزی متوجه نمیشد اسلاگهورن: گفتم فقط یکیتون!لوسیوس ، تو بگو» مالفوی: پروفسور، این دختره جکسون برای جلب توجه این پسر سال اولی رو طلسم کرد ، این لوپین هم همراهش بود» اسلاگهورن:چرا این کار رو کردی جکسون؟» لیا:پروفسور من..اصلا مقصر نبودم ، از خود این پسره بپرسین » اسلاگهورن از پسر هافلپافی پرسید: لیانا جکسون تورو طلسم کرد؟» پسر گفت: من. نمیدونم آقا ، فقط داشتم توی راهرو راه میرفتم که پاهام به هم قفل شد و خوردم زمین» مالفوی:ما دیدیمش،کارخودش بود» اسلاگهورن:خب جکسون به خاطر این کارت 10 امتیاز از گریفندور کم میکنم ، مجازات هم میشی ، یکشنبه ساعت هفت بیا دفترم ، لوپین رو مجازات نمیکنم چون مقصر اصلی تو بودی» و رفت اسنیپ به لیا نگاه کرد و پوزخندی زد . لیا هم با عصبانیت به او نگریست اسنیپ و دوستانش هم راه خود را کج کردند و به سمت خوابگاه اسلیترین حرکت کردند لیا:بهتر از این نمیشه» رنگ چشمان لیا کم کم داشت از طوسی به آبی تبدیل میشد... سه نفر دیگر داشتند با تعجب او را نگاه میکردند سیریوس:چشمات چرا داره آبی میشه:/» لیا ناگهان وحشت کرد و به تته پته افتاد. لیا: شرمنده من باید برم» و سریع از آنجا دور شد سیریوس:عجب😐» 🌟آن روز بعد از ظهر🌟 بعد از ظهر آن روز جیمز و سیریوس داشتند به کلاس تغییر شکل میرفتند که ریموس لوپین را سر راه خود دیدند جیمز:سلام» ریموس:سلام،شما دوتا لیا رو ندیدین؟» سیریوس:نه ، چطور؟» ریموس:بعد از اتفاق امروز صبح دیگه ندیدمش ، واقعا تعجب کردم نمیدونم من توهم زدم یا واقعا رنگ چشماش تغییر کرد» جیمز: توهم نزدی چون ماهم دیدیم» ریموس:اشکال نداره،بریم سرکلاس شاید سر و کلش پیدا شد». سه پسر بچه داخل کلاس شدند و پشت نیمکت هایشان نشستند
چندی بعد ، پروفسور مک گونگال وارد کلاس شد و پشت سرش لیانا داخل شد لیانا با عجله داشت به سمت میز جلویی ریموس میرفت که روی آن بنشیند ولی ناگهان ریموس آستین لباسش را کشید لیانا به طرف او خم شد لیانا: چیزی شده ریموس؟» ریموس:چیشده چرا اینقدر دیر اومدی..چرا پوستت رنگ سبز روشن گرفته به خودش؟» لیانا:عامم..من بعدا برات توضیح میدم» و بعد آستینش را از دست ریموس بیرون کشید و نشست «بعد از کلاس» لیانا زودتر از ریموس از کلاس خارج شد ریموس هم دوان دوان دنبالش بود ریموس:لیانا..صبر کن» لیانا آنقدر تند میرفت که ریموس مجبور شد آستین لباسش را بگیرد و بکشد او را به سمت خودش برگرداند ریموس:تو چت شده خیلی عجیب غریب رفتار میکنی..،مریض شدی؟» لیانا:نه..مریض نشدم» ریموس:خب چته» لیانا:خب... بعدا خودت متوجه ماجرا میشی» و رفت ریموس:...»
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه مرسی که داستان من رو خوندید 🐣🤍 ناظر عزیزم لطفا رد یا شخصی نکن ممنون🤝🌚🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
فقط به نظرم ریموسو بیشتر با جیمزو سیریوس جور کن:)
هرچی نباشه عارتگرانن دیگه
عالی بود حتما بذار
فقط بهتره تو قسمت هری پاتر بذاری
چون احتمال دیدنش اونجا بیشتره
تو قسمت داستان گم میشه
مرسیی،چشم🙂
مرسی که گفتی پس تو قسمت هری پاتر میذارم👀🤍