پارت یازدهم 🙃✨ حمایت یادتون نره✨ ناظر عزیز چیزی نداره رد یا شخصی نشه
قشنگ یادمه اونروز کلاس پرواز با جارو، پیشگویی و بعدش هم دفاع در برابر جادوی سیاه داشتیم. بعلاوه اینکه ساعت ۱۲ شب باید توی برج نجوم میموندیم. برج نجوم! امیدوار بودم اتفاقی نیوفته. صبح زود رفتم درمانگاه. مادام پامفری دستم رو معاینه کرد :- دستت خوب شده. میتونی بری. رفتم توی حیاط که کلاس پرواز با جارو داشتیم و جای همیشگی یعنی بین نانسی و مری ایستادم.
مادام هوچ که استاد پرواز با جارو بود اومد و گفت: سمت چپ جارو هاتون بایستید. بعد دست راستتون رو بیارید بالا و بگید «بیا بالا!» بلافاصله توی حیاط پر از صدای «بیا بالا!» بود. دفعه اول گفتم، هیچی. دفعه دوم، بیشتر تلاش کن! دفعه سوم، جارو به طور حیرت انگیزی توی دستم بود. نانسی، مری و سارا با تعجب نگاهم کردند:- با احساس بگید. جواب میده. بعد از چندبار تلاش اونا هم تونستند. وقتی همه ی جاروها توی دست صاحبشون بودند، مادام هوچ گفت: حالا که همه جارو رو توی دستشون دارند، میخوام سوار جارو بشید. با صدای سوت، چند سانتی متر از زمین فاصله بگیرید. با شماره سه، یک.... دو.... سه! صدای سوت اومد. چشمهام رو بستم و تمام نیروم رو جمع کردم و....
چند سانتی متر اومدم بالا! هنوز باورم نمیشد. ارتفاع گرفتم و با قهقهه هام سمت قلعه رفتم و سوروس رو دیدم که پشت یکی از پنجره ها بود و انگار داشت یکسری برگه رو تصحیح میکرد. آروم سمت پنجره رفتم و خیلی آروم به پنجره زدم. تق! تق! تق! سوروس سرش رو از روی برگه ها برداشت و به پنجره نگاه کرد. لبخندی زد و دستی تکون داد. دست تکون دادم و ارتفاع رو کم کردم. سمت زمین چمن رفتم و دیدم چند نفر تونسته بودند چند متری از زمین فاصله بگیرند. نانسی داد زد: امیلی بیا اینجا! متوجه شدم هر سه تاشون خوشحالند و با خوشحالی دارند جارو رو کنترل میکنند. بعد از چند دقیقه مادام هوچ سوت زد که همه بیایم پایین. وقتی اومدیم گفت: کسایی که تونستید پرواز کنید ۵ امتیاز برای گروهتون کسب میکنید. جلسه بعد روی کنترل جارو ها بیشتر بحث میکنیم. خسته نباشید میتونید برید. از محوطه تمرین کوییدیچ اومدم بیرون. پرواز حالم رو بهتر کرده بود. فقط باید نیم ساعت صبر میکردم تا کلاس پیشگویی شروع بشه.
فقط توی خوابگاه از استرس راه میرفتم. نانسی میگفت: بابا تعبیر خوابت چیز بدی نمیشه میدونم. مری میگفت: نانسی راست میگه. هیچ اتفاقی نمیوفته. سارا میگفت: مطمئنم چیزی نمیشه. گفتم: بابا من انقدر استرس دارم نمیدونم چیکار کنم! الانم بلند شید. تا کلاس پیشگویی رو پیدا کنیم طول میکشه. راهش دوره. کتابام رو برداشتم و از خوابگاه بیرون اومدم. فقط دستامو از استرس به هم میمالیدم و نفهمیدم چطوری به کلاس پیشگویی رسیدم. کیفم رو روی میز گذاشتم و منتظر شدم. نانسی دستم رو فشار داد و گفت: نگران نباش.
کلاس پیشگویی شروع شد و پروفسور تریلانی از سایه ها بیرون اومد و با صدای مرموزش گفت: شما برای یاد گرفتن علم غیب بینی اینجا هستید. کارمون رو با تعبیر خواب ها شروع میکنیم. چون تقدیر اجازه غیب بینی با تفاله چای رو بهم نداد. خواب هاتون رو بنویسید، بعد من میام و خوابتون رو تعبیر میکنم. کاغذ پوستی رو درآوردم و شروع به نوشتن کردم: سوروس رو بالای برج نجوم دیدم... میخواستم تمام جزئیات رو بنویسم. یه ده دقیقه ای طول کشید: طلسم پروتگو نمیذاشت اونور برم و فقط شاهد دیدن کمک خواستن سوروس بودم. نقطه سرخط! تموم شد. بالاخره. تریلانی گفت: وقتتون تموم شده. برگه هارو روی میز بگذارید تا تعبیر رو بهتون بگم. برگه رو روی میز گذاشتم. قلبم تند تند میزد. بعد از چند دقیقه تریلانی به ردیف ما رسید.
تعبیر خواب نانسی خوشبختی توی دنیای جادویی بود. تعبیر خواب مری سختی در آینده و تعبیر خواب سارا درست شدن اوضاع خانواده اش بود. اونطور که خود سارا میگفت، خواهرش مریض بود. و اما خواب من:- تقدیر میگه... وای خدای من! منظورت پروفسور اسنیپه؟ اتفاق خوبی نیست. اصلا خوب نیست! نیرویی ممکنه زمین گیرش کنه، حتی ممکنه... باعث مرگش بشه، اما صبر کن! نیرویی دیگه میتونه اون نیرو رو خنثی کنه. امیدوارم اون اتفاق امشب نیوفته. امشب درس نجوم داری درسته؟ چون خواب مربوط به برج نجومه. ممکنه اون اتفاق دقیقا همون مکان بیوفته. برات آرزو میکنم برای تو و پروفسور اسنیپ اتفاقی نیوفته. و رفت سمت ردیف های دیگه. چی؟ درست شنیدم؟ مرگ؟ نیرو؟ برج نجوم؟ خدایا! امشب نجوم داریم! دستهام رو به نشونه دعا به هم قلاب کردم و آروم گفتم: خدایا! امشب اتفاقی نیوفته! امشب به خیر و خوشی تموم شه! سوروس رو زنده نگه دار! بلایی سرش نیار! نمیخوام از دستش بدم! سرم رو انداختم پایین. نانسی دستش رو روی شونم گذاشت:- مطمئنم امشب به خیر و خوشی میگذره. با چشمهای پر از اشک نگاهش کردم:- امیدوارم همینطور باشه. خیلی ممنونم. نانسی دوستانه بغلم کرد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی قشنگ بود💓
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی قشنگ بود💓
حرف نداشت🥺🫂💚
داستانت خیلی قشنگه...
کی پارت بعدی رو میزاری؟!
ممنونم✨
بزودی
اولین لایک اولین کامنت اولین بازدید ناظر بودم
خیلی داستانت قشنگه
ممنونم✨