رسیدیم به پارت دهم:) درمورد کتاب شاهزاده هم بگم میتونید حدساتون رو بزنید. بریم سراغ پارت دهم حمایت هم یادتون نره🙃✨
همینطور که به نمره A روی شیشه نمونه خیره شده بودم زنگ خورد و همه با همهمه از کلاس بیرون اومدند و درباره نمراتی که اورده بودند صحبت میکردند:-نمیدونم کجای معجونم اشتباه از آب دراومد که بهم C داد. :-منم بعد از پنج بار چرخش در جهت عقربه ها فقط یکبار خلاف جهت چرخوندم. واسه همین B گرفتم؟ :-بنظرتون امیلی چیکار کرده؟ فقط امیلی نمره کامل گرفته.
یکهو دور و برم شلوغ شد: -امیلی شانسی بوده یا استعداد داشتی؟ :-امیلی مارک ترازوت چیه؟ :-با پروفسور اسنیپ نسبتی داری؟ من که سخت فکرم درگیر کتاب شاهزاده و فرستنده ناشناسش بود گفتم: من فقط طبق تخته و کتاب جلو رفتم و نمیدونم شانس بوده یا استعداد. با پروفسور هم نسبتی ندارم. و راهمو کشیدم و رفتم سمت درخت راش نزدیک رودخونه. روی کوتاه ترین شاخه نشستم و نامه و کتاب شاهزاده رو در آوردم و به تمام احتمالات ممکن فکر کردم: کتاب طلسم شدس؟ افسون شده؟ سرکاریه؟ نسخه تقلبیه؟ توش جادوی سیاه بکار رفته؟ باید بدم سوروس چک کنه؟ ای بابا کتاب که مال خودشه میفهمه یکی پیداش کرده! با همه این فکرا چیزی توجهم رو جلب کرد.
دستخطی که با کلمه «جدید» جمله قبلی کتاب رو تغییر داده بود با جمله قبلی مو نمیزد! نامه رو نگاه کردم. با دستخط نامه یکی بود! حتی با دستخط نمره روی شیشه نمونه ردخور نداشت! یعنی.... امکان نداشت..... یعنی اون.....؟ پس بگو از کجا میدونست دستم آسیب دیده! ولی نامه مشکل داشت: من دورگه نبودم! یه مشنگ زاده بودم. سمت سرسرای بزرگ رفتم و پشت میز نشستم:- امیلی تا حالا کجا بودی؟ جا خوردم! نانسی بود:- درخت راش نزدیک رودخونه. مری گفت: خیلی منتظرت موندم تا با هم عصرونه بخوریم. یه تیکه کیک برداشتم و یکم آب کدو حلوایی تگری برای خودم ریختم و گفتم: من هنوز یه چیزی رو بهتون نگفتم.
دوستام با تعجب نگاهم کردند:- وقتی رفتم خوابگاه تا موهام رو شونه کنم یه بسته مرموز به دستم رسید. و کتاب و نامه و شیشه نمونه رو درآوردم و ارتباط بینشون رو توضیح دادم. سارا گفت: یعنی اون....؟ گفتم: هیس! آره خودشه اگه اشتباه نکنم. ولی خواهش میکنم به روش نیارید. هنوز باورم نمیشه کتاب رو برام فرستاده. تصمیم گرفتم لیلی رو به گردش ببرم. بیچاره از صبح نگاهش هم نکردم. قلادش رو برداشتم و از خوابگاه اومدم بیرون. توی حیاط بودم و همینطور که راه میرفتم پام به یه تیکه سنگ خورد و خوردم زمین( اینهمه دست و پا چلفتگی یکم عجیب نیست؟).
متوجه شدم یه دست سمتم دراز شده. سریع گرفتمش و بلند شدم و گفتم: ممنون نانسی. ولی اون نانسی نبود، بلکه سوروس بود:- حالت خوبه؟ :- آ....آره ممنون. کیفم روی زمین افتاده و نصف وسایل از توش بیرون ریخته بود. از جمله کتاب! با دستپاچگی نامه و کتاب و قلم پری که از کیف افتاده بود رو برداشتم و قبل از اینکه کتاب رو توی کیف بندازم دست سوروس مانعم شد :- میشه یه دقیقه ببینمش؟ :- ا....البته! و کتاب رو دستش دادم. طوری نگاه به کتاب نگاه میکرد و لبخند میزد انگار چندتا از خاطراتش یادش اومده بود. کتاب رو داد دستم و با سو ٕظن گفت: کتاب چطوری به دستت رسیده؟ نگاهش کردم، چرا داشت خودشو به کوچه علی چپ میزد؟
:- نمیدونم. همینطوری پیداش کردم. کتاب رو برگردوند :- دستت چطوره؟ :- الان بهتره. مادام پامفری گفت فردا قبل از شروع کلاسا برم پیشش. :- هوا داره تاریک میشه. نزدیک ساعت شیش بعد از ظهره. نباید قانون شکنی کنی وگرنه مجبور میشم از گروه خودم امتیاز کم کنم. بعد رفت. سمت قلعه رفتم و لیلی رو توی سبد گذاشتم. هنوز مچ پام درد میکرد ولی چیزی به سوروس نگفتم. همونطور که چیزی درباره خوابم نگفته بودم. واقعا زیاد باهاش روبرو میشم یا مثل سایه دنبالمه؟ اصلا چرا وقتی کتاب مال خودشه بهم کتابو برگردوند؟ حتما باید از تریلانی بخوام خوابم رو تعبیر کنه. نظام آموزشی رو تغییر داده بودند و از سال اول باید پیشگویی میخوندیم. از شانس من، فردا کلاس دومم پیشگویی بود و میتونستم خودم تعبیر کنم. باید تا صبح صبر میکردم.(تا نتیجه بیاید ممنون میشم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
انقد خوبه نمیتونم بگم چقدر خوبه🥺😅🫂
عالیه....
منتظر پارت بعد...
متشکرم
حتما🙃✨
من که دارم رو تخت ویبره میرم از هیجان
عالی بود
ویبره نرو😂✨
ممنونم✨
به خدا هر پارتو که میخونیم (منو خواهرم)انقد جیغ جیغ میکنیم که مامانم میاد یا گوشی رو میگیره یا یه کاری میده بهمون انرژیمون تخلیه بشه 😅
نظر لطفته😅✨
مثل همیشه عالی
خیلی ممنون🙃✨