بعد از مدت ها برگشتم دوستان با پارت جدید و کلی اتفاقای جالب پس دنبال کنید و پیگیر داستان باشید لایک و کامنتم فراموش نکنید ک عشقید همتون خب بزنیم بریم برای شروع این پارت🤗🤗🤗 Let's gooo
تالون) هر لحظه که میگذشت دمای بدنش پایین و پایین تر میومد. طاقت اینو نداشتم که تو این حال ببینمش یعنی چی بهش گذشته این یه ماه؟ همش تقصیر منه کاش بیشتر حواسم بهش بود. اینجوری هی داشتم با خودم حرف میزدم تا اینکه آمبولانس اومد و تالیا رو بلند کردن گذاشتن رو برانکارد و وقتی داشتن از بخش زندان میرفتن بیرون یک دفعه کویمبی و مامورای دورش ظاهر شدن. منو پنی که تعجب کرده بودیم و نگاهمون بین کویمبی و مامورا در گردش بود. کویمبی اخم کرده بود و با عصبانیت گفت: کجا دارید میبریدش؟ نکنه دارید فراریش میدید؟ من دستامو از عصبانیت مشت کردم و یک قدم محکم برداشتم و سینه سپر کردم و نفسمو دادم بیرون و داد زدم: مگه نمیبینی حالش بده پیرمرد خرفت؟ معلوم نیست چیکارش کردین اصلا لاقل بکش کنار ما بریم بیمارستان. یک دفعه دستی روی شونم نشست و برگشتم نگاه کنم و دیدم که پنی میگه: آروم باش تالون. درست میکنیم اوضاع رو. کویمبی گفت : باشه ولی اول دستبند. یه دستبند دراورد و زد به دستای بی رمق تالیا. زیر لب غریدم ولی پنی با صدای آروم گفت: تالون خواهش میکنم کوتاه بیا. منم که نمیتونم دربرابر اون چشمای آبی مقاومت کنم پس تسلیمش شدم. منو پنی نشستیم تو امبولانس و به دکترایی که داشتن بهش سرم وصل میکردن و ماسک اکسیژن رو صورتش میزدن نگاه میکردیم. مامورای پلیس هم با ماشین داشتن دنبال امبولانس میومدن. نمیدونم چرا ول کن ما نیستن؟ بیخیال انقدر ناراحت و عصبی بودم که اصلا برام مهم نبود. بعد از ۲۰ دقیقه رسیدیم به بیمارستان و تالیا رو با سرعت به سمت مراقبت های ویژه بردن. دنبالشون میدویدم تا به پذیرش رسیدم.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
هستی هنوز؟
پیلیز پارت جدید بزار:>>
چشم گلم دارم روش کار میکنم ب زودی میزارمش صبر کنید🤗
تروخدا پا ت بعد رو بزار😍❤️😍❤️❤️
حل چشاته به زودی 💛
خیلی خوشحال شددددددددم
من بیشترر عزیز
اخجوووووووننننم اومدییییییییییی
ارهههه❣️🥴