پارت 9:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی ممنونم:)☺
در رو باز کردم و با قدم های آروم وارد اتاقش شدم و کنارش رو تخت نشستم آرتمیس : چیه؟ دراکو : خوبی؟ آرتمیس : حتی اگه نباشم نیازی به ترحم تو ندارم دراکو : ترحم؟ از کی تا حالا نگرانی ترحم حساب میشه؟ آرتمیس : نمیدونم...دراکو : اون دعوا ها رو با چشم خودم دیدم آره تقصیر تو نبود آرتمیس : نمیخواد الکی چون دلت میسوزه طرف منو بگیری دراکو : تا حالا دلم واسه کسی نسوخته! خب؟ آرتمیس : کلافه چنگی به موهام زدم و نفس عمیقی کشیدم صدای باز شدن در اتاق اومد بابا بود با اخم همیشگی اومد سمتم و تو چشمام زل زد..سلام! آرتور : سلام..چرا دردسر درست میکنی؟ آرتمیس : من؟! آرتور : با چند نفر دعوات شده آرتمیس : تقصیر من نبود آرتور : آهان...اونم من بودم که سر کلاس خوابم برد؟ آرتمیس : خبرا زود میرسه آرتور : چرا نباید بدونم؟ تو اسلایترین که نیوفتادی...با کسایی دوست شدی که مشنگ زاده و دور رگه هستن...با اسلایترینی ها دعوا میکنی یول بال رو با هری پاتر رفتی تا کی میخوای نا امیدم کنی؟ آرتمیس : بغض توی گلوم نشسته بود نمیخواستم جلوی دراکو انقد غرورم خورد بشه
دراکو : بهش خیره شده بودم هیچی نمیگفت اشک توی چشماش به وضوح دیده میشد آرتمیس : از رو تخت بلند شدم و با قدم های تند از اتاق بیرون رفتم و وارد حیاط شدم اشکام همینطور پشت سر هم روی صورتم نقش می بست { تا کی میخوای نا امیدم کنی؟! } چشمامو با درد روی هم گذاشتم صدای قدم های آرومی از پشت سرم توجهم رو جلب کرد با پشت دست اشکای روی صورتمو پاک کردم و برگشتم لبخند مسخره ای زدم دراکو : اگه گریه میکنی اشکال نداره! آرتمیس : من هیچوقت گریه نمیکنم! دراکو : آروم باش اگه خوب نیستی میتونی بگی آرتمیس : بگم که چی؟ دراکو : گریه آدمو خالی میکنه...روی تاب توی حیاط که بین دو میله فلزی بود نشستم که صدای در اومد آرتمیس : با قدم های آروم به در نزدیک شدم و دستمو روی در گذاشتم و باز شد لبخندی زدم سلام نارسیسا : سلام عزیزم خوبی؟ آرتمیس : ممنونم پشت سرش لوسیوس مالفوی وارد شد سلامی کردم دراکو : سلام مادر...سلام پدر نارسیسا : دلم واست تنگ شده بود عزیزم دراکو : منم...لوسیوس : خوبی؟ دراکو : بد نیستم آرتمیس : بفرمایید داخل همه وارد خونه شدن نفسی کشیدم و رفتم داخل خونه همه مشغول حرف زدن بودن رو مبل نشستم و به دراکو خیره شدم
آرتور : لرد سیاه جلسه بعد مرگخواران رو اعلام نکرد؟ لوسیوس : نه نارسیسا : ما واسه یه چیزی اومدیم اینجا! ژاکلین : برای چی؟ نارسیسا : دراکو و آرتمیس توی بچگی بهترین دوستای همدیگه بودن حالا سر یه سری دلایل از هم دور شدن اما به نظرم این دو نفر باهم همیشه خوشحالن لوسیوس : دراکو و آرتمیس می تونن با هم باشن! و بعدا... آرتمیس : متعجب به دراکو خیره شدم دراکو : درگیر شوکه بدی شدم آرتمیس : از رو مبل بلند شدم و با قدم های تند از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و در و بستم و در تراس رو باز کردم و وارد تراس شدم سیاهی شب نور ماه رو زیبا و درخشان جلوه میداد واقعا هیچوقت نظر من مهم نیست؟ صدای در اومد اصلا نمیخواستم برگردم دستمو زیر چونم گذاشتم و به ماه چشم دوختم دراکو : آرتمیس؟ من...نمیدونستم! آرتمیس : میگی باور کنم؟ دراکو : حالا مگه چی شده؟ آرتمیس : مگه چی شده؟ اصلا نظر من واسه کسی مهمه؟ دراکو : آره واسه من مهمه! نمیدونم چرا اینو گفتم اما می دونستم تو این چند وقته دوسش دارم!! بیشتر از قبل! آرتمیس : چرا؟ دراکو : تو چشماش خیره شدم و لبخند کمرنگی زدم...چون...دوست دارم!!
آرتمیس : نگاهمو ازش گرفتم و به ماه چشم دوختم باید از سال چهارم از شب یول بال می فهمیدم! دراکو من باید برم بدون اینکه منتظر جوابی بمونم از کنارش گذشتم و وارد اتاقم شدم دراکو : نگاهی به آسمون انداختم و لبخند تلخی روی لبم نشست برگشتم تو اتاق و کنارش وایستادم...
{این داستان با همکاری watcher نوشته شده } ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستان رو بخونه منتشر کن امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی مهربونم تنک >> لایک و کامنت؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرفکتتت
ممنونم زیبا
عالی بود
کلا داستانات خیلی عالین استعداد نویسنده شدن رو داری خیلی زیاد
ممنونم لاوم:)
♡
عالییییی
تنککک یوو لاوم
عالی بود...
پارت بعد ؟
ممنونمم زیبا
قراره زود تموم شه یا طولانیه؟
بیب فعلا مشخص نی:)
اوووههههه مااااای گاااااد(:::::
ممنونممم قشنگ منن
خیلی خفن بوووود
بالاخره اعتراف کردددد😁❤😍🌿
مرسیی قشنگم:)
بله😍
Veryyyyyy gooood
ممنونمم زیبا