5 اسلاید صحیح/غلط توسط: Sana انتشار: 1 سال پیش 21 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
فقط توجه کنین که پایان داستان رو از اولش قضاوت نکنین تا آخر باهام باشین🤍🤍🤍
مقدمه:آدم عاشق که باشه همه جای دنیا رو میگرده تا عشقشو پیدا کنه
آدم عاشق که باشه همه دنیا ها رو میگرده
عشقش رو ...احساسش رو رها نمیکنه
همیشه توی هر حالی یه ادم عاشق باقی میمونه
یه آدم میتونه به خاطر عشقش هر جایی بره
حتی یه دنیای دیگه....
سلام
هرکس برای ازدواجش قاعده هایی داره
قانون هایی داره
شرط هایی داره
رویا هایی برای خودش توی سرش داره
منم اینطوری ام
رویا پردازی منطقی ،که حتی توی رویاهاش هم منطقی بود
من منطق و احساس رو باهم داشتم رو حالت خنثی
میتونستم توی تصمیمای مهم زندگی از هر دوش استفاده کنم ولی همیشه انتخابم منطق بود منطقی که بنظرم بهترین تصمیم دنیا میتونست باشه:)
.
.
(معرفی شخصیت های اصلی)
ثنا:متولد ۱۳۸۷ ،۱۵ساله،اهل کرج
محسن۱۳۷۹ ۲۳ ساله،شهریار(استان تهران)
.
.
فصل اول ...من بر نمیگردم..
.
.
بخاطر شرایط ویروس کرونا دوسالی میشد که نمیتونستم برم عروسی..دلم برای یه جشن بزرگ لک زده بود
بالاخره یه روز دختر خاله پدرم باهامون تماس گرفت و برای عروسی دخترش دعوتمون کرد
همه آدمای اونجا اهل شهریار و امیریه بودن
مامانم میگه ادمای شیکی نیستن
یه خانم مسنی تمام مدت جشن از وقتی منو توی اتاق پرو تالار دیده بود(یه اتاق بزرگ که پر از اتاق های پرو شخصیه)
روم زوم کرده
خانمه:خوبی دخترم
من:سلام خانم خوب هستین،خیلی ممنون
خانمه:چند دقیقه وقت داری عزیزم
مادرت کجاس با اون هم کار دارم
..این لحن حرف زدن از آدمای اونجا بعید بود
فکر میکردم فامیلای ما جز ترکی و فارسی با لحجه نوع دیگه ای بلد نیستن حرف بزنن البته فامیلای دور پدریم
با لبخند مهربونی گفتم
من:البته ،الان صداش میکنم شما همین جا بشینین:)
خانمه:ممنون عزیزم
..مامانو صدا کردم..اومد و کنارمون نشست..خانواده من ۴ نفرس یه خواهر ۸ ساله هم دارم به اسم سما..
من:مامان جون این خانم باهامون کار دارن ،شما میشناسی ایشونو؟
مامان:نه خیلی خوب
اگه میشه خودتون بگین
خانمه:من جاریه حکیمه ام(نسبتش باما میشه جاری دختر خاله پدرم)
مامان:خوشبختم
خانمه :منم همینطور،فقط برای یه موضوعی مزاحمتون شدم
مامان:جانم بفرمایید
خانمه:راستش هم من و هم پسرم از دخترشما خوشمون اومده اگه اجاز..
مامان:دختر من هنوز خیلی کوچیکه
..نگاهی به من انداخت که یعنی عزیزم تو برو..دیگه نفهمیدم چی گفتن..از تالار بیرون اومدنی من تنهایی داشتم میرفتم سمت ماشین که یه پسر قد بلند خوش هیکل جلومو گرفت
پسره:سلام خوبین ببخشید مزاحم شدم میشه اسمتونو بدونم؟
..جوابی ندادم و راه افتادم که برم..نمیذاشت
پسره:قصد من مزاحمت نیست قصد من خیره خانم
من:من فعلا برای چیزای خیر کوچیکم آقای محترم
لطفا از سر راه برید کنار
پسره: حداقل شماره ای چیزی از خانوادتون بهمون بدین
لطفا
..جوری نگاهش کردم که هرکس جز اون نگاهمو میدید خودشو خیس میکرد..
پسره:چه جزبه ای هم دارین
من:میشه لطفا اجازه بدین برم؟
امیر (پسر عمم که برادر رضایی منم هست):این آقای محترم کیه ثنا؟
من:منم نمیدونم داداش
..رفتم سمت امیر..فکر میکردم پیش اون بودن امن تره..
پسره:خود شما کی باشین؟
امیر:تو فک کن داداششم
پسره:این خانم از کی داداش دار شده
امیر:از وقتی چشش به مزاحمایی مثل تو خورده اقا پسر
راهتو بگیر برو بره چی مزاحم میشی
پسره:اول اینکه من اقا پسر نیستم اسم دارم اسمم هم محسنه دومن من قصد مزاحمت ندارم قصدم خیره
...امیر با چشمای گرد شده منو نگاه کرد...
من:منم بهتون گفتم برای چیزای خیر هنوز کوچیکم
محسن:خب صبر میکنیم بزرگ بشین نمیشه؟من ازتون خوشم اومده خانم برای اولین بار خودم به مادرم گفتم برام بره خواستگاری پس از دستتون نمیدم
من:من فقط ۱۵سالمه آقا
محسن:منم ۲۳خیلی زیاد نیست اختلافمون نه؟
من:این نظر شماست
محسن: ثنا خانم با اینکه الان بهم اهمیت ندادین ولی بدونین خانم با حیایی مثل شما رو از دست نمیدم
شبتون بخیر:)
من:به سلامت
...و رفت و دور شد..
امیر:چه پرو بود این
من: پرو مال یه لحظشه
خنده ای کردیمو و راه افتادیم سمت ماشینا
۲ سال از اون شب گذشته الان ۱۴۰۲ هستیم
آقا محسن به چیزی که گفته بود عمل کرد
انگار واقعا نمیخواست از دستم بده
آخه من چی داشتم؟اگه یکی دیگه جای اون بود منو یه بچه خطاب میکرد ولی اون..هوففف
دوسال تموم کلا جلوی در مدرسه ما وامیسته
هر چقدر بی محلی میکنم یا بهش میگم بره میگه تا با شما حرف نزنم نمیرم
خسته شدم همه هم بهش میگم نکنه ولی ول کن نیست
بنظرم امروز باید تمومش کنه
میخوام باهاش حرف بزنم
با لبخند اومد طرفم و تعجب از چشماش میبارید
چون من مثل همیشه سرمو رو کج نکرده بودم و نرفته بودم
محسن:سلام ثنا خانم خوبیی؟
من:سلام ،ممنون خوبم شما خوبین
محسن:بله ممنون
من:شکر
محسن:ببخشید میشه خواهشی بکنم؟
من:حتما،بفرمایید
محسن:میشه یه بار دعوت منو قبول کنین
(میخواست باهام یه قرار تو کافی شاپ بزاره)
من:من مشکلی ندارم فقط قبلش باید به خانوادم اطلاع بدین و محل قرار رو بگین
محسن:
چشم حتما ممنون ثنا خانم که قبول کردین
ریحانه:ثثثثثنننننااااا بیا دیگه دو ساعت منتظر توییم
(دوستم توی سرویس مدرسه)
من: ریحانه تو به آقای هاشمی بگو من امروز نمیام به خانواده اطلاع دادم کجام شما برین
ریحانه:باشه فقط..(یه نگاهی به محسن کردو گفت)مراقب خودت باش باشه؟
من:باشه عزیزم جای من امنه
لبخندی زدم و براشون دست تکون دادم
لایک یادتون نرههه پارت های بعدی اتفاقای عجیب تو راهههه
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پارت بعد لطفاً من خیلی وقته منتظرم
جالب بود خوشم اومد
البته میتونستی از تنوع اسم های خارجی هم استفاده کنی:)
👍برای داستان های بعد چشم
فالوم میکنیوو🥺