پارت 8:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی ممنونم:)☺
چمدون لای سنگ های ریز و درشت نقش بسته روی زمین کشیده میشد و صدایی توی گوشم می پیچید ایستگاه شلوغ بود و بچه هایی که روز اول، سال اول فقط یه بچه بودن حالا بزرگ شده بودن لبخند غمگینی گوشه لبم نشست و وارد یه کوپه شدم چند دقیقه گذشت و پسری وارد کوپه شد سرمو بالا گرفتم موهای یخی، چشمای خاکستری مایل به آبی؛ دراکو! از اون شب یول بال به بعد خیلی با هم حرف نزدیم! نگاهمو ازش گرفتم و به بیرون پنجره چشم دوختم دراکو : لبخند کمرنگی روی لبم نقش بست تمام کوپه ها پر بود روی صندلی روبه روش نشستم و نفس عمیقی کشیدم آرتمیس : هر از گاهی نگاهم سمتش کشیده میشد و البته به ریز نگاهی تموم میشد دراکو : دستمو توی جیبم بردم و سیگ_ا..ری برداشتم و روی لبم گذاشتم آرتمیس : متعجب بهش نگاهی انداختم و پورخندی زدم از کی تا حالا سیگ^_ا.ر میکشی؟ دراکو : دودی به هوا فرستادم و تو چشماش خیره شدم نمیدونم
آرتمیس : جالبه دراکو : چی جالبه؟ آرتمیس : اینکه...انقد عوض شدی! دراکو : باعثش یکی دیگس آرتمیس : پوزخندی زدم و صاف نشستم دراکو : مامانم وقتی هاگوارتز بودیم واسم نامه نوشت گفته...شب خونه شماییم! آرتمیس : چشم غره ای بهش رفتم چرا؟ دراکو : نمیدونم آرتمیس : تو چی میدونی؟ دراکو : هر چی راجع به تو باشه رو نمیدونم چون..حس میکنم نمی شناسمت! آرتمیس : ولی من تو رو خوب می شناسم...حداقل می شناختم! دراکو : سی_:گا..ر و از پنجره بیرون انداختم آرتمیس : از پانسی چه خبر؟ دراکو : میشه بی خیالش بشی؟ آرتمیس : چرا؟ دراکو : واقعا چی با خودت فکر کردی؟ فکر کردی دوسش دارم؟ آرتمیس : نمیدونم...قطار ایستاد لندن، شهر کلاسیک انگلیس با نور ملایم خورشید خودنمایی میکرد از قطار پیاده شدم دراکو همش دنبالم میومد وایستادم و اخمی بین ابروهام نشست بهش خیره شدم چرا دنبالم میای؟ دراکو : مامانم گفته من با تو بیام خونتون بعد اونا میان آرتمیس : کلافه نفسی کشیدم و شروع کردم به قدم زدن از ولدمورت چه خبر؟!
دراکو : چرا..با..باید خبری ازش داشته باشم؟ آرتمیس : دستشو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش کنار یه دیوار دراکو : چکار میکنی؟ آرتمیس : آستین لباستو ببر بالا و دستتو بهم نشون بده دراکو : چی؟ آرتمیس : از کجا معلوم مرگخوار نشده باشی؟ دراکو : من..مر..گ.خوار نی..ستم! آرتمیس : خب..ثابت کن دراکو : کلافه نگاهی بهش انداختم و آستین هودی مشکی رنگمو بالا بردم و دستمو جلوی چشماش گرفتم. آرتمیس : بدون هیچ علامت مار، اسکلت نفس عمیقی کشیدم خوبه دراکو : تک خنده ای کردم میتونیم بریم؟ آرتمیس : ا..البته ازش فاصله گرفتم و حرکت کردم سمت خونه عمارتی بزرگ روبه روی ما خودنمایی میکرد به در بزرگ عمارت نزدیک شدم و دست مشت شدمو روی در کوبیدم بعد از چند ثانیه در باز شد و وارد خونه شدیم مامان سر پا ایستاده بود و لبخندی روی لبش نشسته بود بهش نزدیک شدم ژاکلین : سلام عزیزم آرتمیس : سلام...رو کرد سمت دراکو و خوش آمدی بهش گفت پدر نبود مثل همیشه ژاکلین : شنیدم امسال با چند نفر دعوا کردی آرتمیس : ولی منم آسیب دیدم و تقصیر اونا بود ژاکلین : تو نباید دعوا میکردی دراکو : متعجب به چهره غمگین آرتمیس نگاهی انداختم که برای یک ثانیه نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد و ازم دور شد
ژاکلین : پسرم؟ پدر و مادرت خوبن؟ دراکو : بله ژاکلین : میونه آرتمیس و تو چطوره؟ دراکو : تعریفی نداره ژاکلین : تقصیر کدومتونه؟ دراکو : هر دو مطمئنم ژاکلین : نفسی کشیدم و لبخندی زدم دراکو : پشت در اتاقش وایستادم ، میشه بیام داخل؟ آرتمیس : بیا...
{این داستان با همکاری watcher نوشته شده } ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستان رو بخونه منتشر کن امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی مهربونم تنک >> لایک و کامنت؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بوددد
ممنونن گرل
لونا
پارت بعد کی میادددد؟
5 ساعت در بررسی می باشد
خفن بودنش غیر قابل توصیفه💙🖤
عالی بود
ممنوننمم عزیزم
عالللی...من پارت بعدو میخواااام🌌🥺
مرسیی زیبا:)
عالیییی
ممنونن بیب
مثل همیشه عالی
پارت بعدی 🙃
ممنون زیبا
خب طبق معمول خیلی خوب بود💖⛓️
طبق معمول مرسی لاوم