بعد از مدت ها ادامه داستان🥲🌊 حمایت؟!
خدااا اینا چرا همش خونه همن « سلام ولی چرا شما دوتا همش پیش هم و خونه همید؟ » [ خب راستش ما از یک دانشگاه فارق التحصیل شدیم و تو یک اداره پلیس بودیم و الان تو یک بخش خب پس ]« اهااا شما دو تا دوستای قدیمین » و کتم رو گذاشتم رو مبل و نشستم زمین { خب حالا که اینجایی باید بگم کارت یکم سخت شده} « بله؟ » تهیونگ با حرکات دستش گفت[ خیلی کوچیکک] « برین سر اصل مطلب دارم بیشتر استرس میگیرم» [ اینو دیگه من میگم . ما فکر کردیم که هر چه سریع تر باید بری بالا برای همینم امشب برات یه ماموریت میزاریم .] « همین امشب؟ » { اوهوم} خودم رو روی مبل پرت کردم ولی دوباره نشستم« ولی، ولی خیلی زوده من نمیتونم اماده شم....» { نگران نباش اولا که ما هستیم کسی هم اسیب جدی نمیبینه مطمعن باش بتدشم تو پلیسی . از پس اینا بر میای. نیرو ها هم امادن.] کمی ارام شدم و کمی از قهوه ام نوشیدم ولی چیزی به فکرم افتاد« وایسید.» نگاه جونگکوک و تهیونگ ناگهان به سمتم جلب شد« یانگ سو رو چی کار میکنید؟ » { اهههه فکر کردم چیشده. نگران نباش یه جوری دست به سرش میکنیم نمیدونم باید بگم یا نه ولی امشب خودش ماموریت داره که بره یه باند رو بگیره با گروه جرائم خشن ای خدا اصن به ما اطمینان نداره .پس بخش ویژه به چه درد میخوره؟ } [ همینو بگو .یانگ سو پاک ازمون قطع امید کرده فکر کنم باید به بخشای دیگه برم البته این برای ماهم خوبه دیگه جوکیونگ رو پیش میبریم.]
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
با پروفتم خیلی حال کردم بچه
پروف تو که جای خود داره💫👀
ما اینیم دیگه 😎
فایتینگ
ممنوننن🌝☁
3>>>