داستان جدید تو هر پارت ۵ تا اسلاید قرار میدم که خوندنش راحت باشه خلاصه داستان : در مورد ۶ تا دوسته که به اشتباه درگیر قدیمی ترین افسانه شهر خود میشوند
شبی تاریک و مه آلود در بلوود بود .بلوود یک شهر دور افتاده و کوچک و البته پیشرفته در شمالی ترین نقطه ی آمریکا بود . در این شهر نسبتا کوچک افراد متفاوتی زندگی میکردند. این شهر افسانه ها و داستان های ترسناک زیادی را درون خود جای داده بود . اما همانطور که از اسمشان پیداست آنها داستان بوده اند اما یکی از این داستان در ۱۹ جولای برای ۶ نفر از ساکنان بلوود به واقعیت تبدیل شد و بدترین کابوس آنها شد . داستان ما در مورد ترنر و رزي کارولین و جاستین و دوئلا و کریس است . اگرچه این شهر نسبت به شهر دیگر کوچک بود اما مانند شهر های دیگر بلوود هم دارای خانواده موسسان بود . ترنر و رزي کارولین و جاستین و ددوئلا و کریس همه شان از خانواده های موسسان بوده اند و به بهترین مدرسه ی شهر یعنی مدرسه ریزانه واقع در خیابان اصلی بلوود میرفتن . این مدرسه علاوه بر درس های اصلی هنر هایی مانند شمشیر بازی هنر های رزمی و استفاده از اسلحه ها را به دانش آموزان خود یاد میداد .
روز اول مدرسه بود ترنر و رزي همراه کریس و دوئلا به مدرسه میروند از طرف دیگر جاستین همراه خواهرش وارد مدرسه میشوند امسال آخرین سال تحصیلی آنها بود. کلاس شروع میشود زنگ اول ترنر و جاستین داخل کلاس ریاضی بودند . نا گهان صدای آژیر خطر مدرسه به صدا در میآید همه با عجله به سمت بیرون میدوند. ترنر و جاستین وقتی به بقیه میرسند خیالشان راحت میشود تا اینکه ترنر نبود کسی را احساس میکند او به خود میآید و میفهمد که رزي در بین آنها نیست . ترنر بدون لحطه ای تردید و احساس ترس به سمت مدرسه میدود. کریس دست او را میگیرد و میگوید:مگر دیوانه شدی داخل مدرسه پر از شعله های اتشه نمیتونی به هیچ عنوان سالم خارج شی . ترنر :او خواهر منه نمیتونم تنهاش بزارم . بعد بدون لحظه ای تردید وارد شعله های آتش میشود
چیزی نمیگذرد که ترنر خود را در میان شعله های آتش میابد شعله هایی که اورا تصرف کرده بودند. او شروع به گشتن میکند اما مدرسه آنقدر بزرگ بود که نمیدانست از کجا شروع کند او وراد تنها سالنی شد که هنوز در آتش فرو نرفته بود یعنی سالن ورزشی او وارد سالن میشود و چندین نفر را با لباس های عجیب و غریب میبیند . او میخواست فریاد بزند و به انها هشدار دهد که شخصی مانع او میشود و اورا کنار میکشد.
او به خود میآید و خواهرش رزي را میبیند . او دهان اورا به علامت سکوت نگه میدارد آنها در حال تماشا کردن تن افراد بودند که سعی داشتن چیزی را پیدا کنند آنها دیگر وقتی برای ماندن در مدرسه نداشتن خر لحظه ممکن بود آتش آنها را احاطه کند . آنها با احتیاط و آرام از در سالن ورزشی خارج شدند و به سمت در خروجی دویدند. آنها در حال فرار از آتش های زبانه کش بودند که یکی از افرادی که در سالن ورزشی بود جلوی آنها را میگیرد و به انها حمله میکنند. آن شخص با نقاب جغد شمشیرش در میارد و به دست ترنر ضربه ای عمیق میزنند. رزي عصبانی خشمگین با چوبی که در دسترس داشت به سمت شخص نقاب دار حمله ور میشود . زخم ترنر آنقدر عمیق بود که حتی توان حرکت کردن را نیز نداشت کریس و جاستین که نگران دوستان خود بودن به سمت مدرسه میروند. رزي درحال نبرد سختی بود و به لطف اموزش هایی که دیده بود میتوانست از پس آن شخص بز بیاید اما آن شخص هم فرد معمولی ای نبود و بسیار قدرتمند بود . با پیدا شدن کریس و جاستین آن شخص نقاب دار میدانست که دیگر نمیتواند مقاومت کند بنابراین فرار میکند.
کریس و جاستین ترنر رو بلند میکنند و به سمت بیرون میروند. کمک های اولیه رو برای ترنر وهمچنین بقیه انجام میدهند آتش مدرسه را خاموش میکنند . ترنر را برای زدن بخیه برای دستانش به بیمارستان میبرند. در آنجا پلیس پسش ترنر میرود و میگوید: چطور ابن اتفاق افتاد. رزي میخواست که همه چیزی را که دیده بود بازگو کند که ترنر به سرعت میگوید :، برای پیدا کردن خواهرم به داخل مدرسه رفتم او را پیدا کردن در حال فرار بودیم که دستم به میله ی آهنی خراشیده سد همش همین. بعد از رفتن پلیس آنها تمام چیزی را که دیده بودند با تمام جزئیات و واقعیت برای هم تعریف میکند رزي:چرا واقعیت را نگفتی ترنر : چون حرفمان زا باور نمیکرو و به نظر این قضیه خیلی بزرگتر از یک توطئه ساده است ما وارد توطئه بزرگی شدیم هممون و تازه این اول ماجراست ...
امیدوارم خوشتون اومده باشه لطفا نظراتتون رو درمورد پارت بعدی بگین ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)