
بعد روزها هفته ها ماه ها سالها دهه ها قرن ها هزاره ها آمدممم
پارت 15 +پیتر.پیتر.هووووی پیتر!》 پیتر از جا پرید، به سمت آریل چرخید و کاغذ را پشت سرش پنهان کرد. لبخند ساختگی زد و گفت:عه،تاج سر ما اومده،چه خبرا؟میگم هوا امروز چه خوبه.》 +بیرون گرد باده پیتر.》 ÷خب...همه یه سلیقه ای دارن خواهر جون.》 آریل به پیتر نزدیک شد و سریع کاغذی را که پیتر پشتش پنهان کرده بود را قاپید و با دیدن تصویر سرش را تکان داد. ÷ببین خواهر،به خدا اونی که تو فکر میکنی نیست یعنی چیزه...》 +تو هنوز بچه ای،بذار ببینم،18 سالته؟》 ÷20 سالمه خواهر.》 +نچ نچ،چه زود بزرگ شدی.زن میخواستی به خودم میگفتی به جای اینکه مثل عاشقای دل شکسته دم مرگ بشینی گوشه پنجره به عکس دختره نگاه کنی.حالا خوبه مریضی لاعلاجی چیزی نداری وگرنه زارم میزدی.》 ÷خیلی خوب دلداری میدی خواهر جون.》 +شرمندم نکن خودم میدونم،اسمش چیه؟》 ÷چی؟》 +اسم همون دختره بیچاره که میخواد زن تو بشه!》 ÷آها!آلیا،دختر آسیابون بالای تپ...من دارم چی میگم؟!》 +آلیا دختر جک آسیابون.برات میگیرمش.》و سمت در راه افتاد. ÷کجا میری؟!》 +میرم آماده شم برم پیش جک واسه خواستگاری.》 ÷نه!》 +وایسا، (آرام شدن تن صدا)دختره شوهر کرده؟》 ÷ خدانکنه!》 +نامزد داره؟》 ÷نه.》 +نشون شده کسیه؟》 ÷نه..》 +نکنه مرده؟》 ÷خواهر!!!》 +خب اینو نباید میگفتم...پس چیه؟اگه کوری کری چیزیه مشکلی نیست خودم آنجلنا رو راضی میکنم.》 ÷من خجا...》 آریل یک پس گردنی به پیتر زد و گفت:《خاک تو سرت،عاشق شدی بعد خجالت میکشی؟از الان دلم واسه دختره میسوزه.》 ÷اگه ازم خوشش نیاد...》 +اگه عین گلابی اینقد اینجا بشینی تا بپلاسی یا دختره شوهر کنه تورو نمیشناسه که خوشش نیاد.دیدتت؟》 ÷دو سه بار وقتی رفتم دنبال آردا...》 +عشق یه طرفه؟یا عشق در نگاه اول؟》 ÷تقریبا...》 آریل از اتاق بیرون رفت ولی قبل از بستن در گفت:《پس اول با خودش حرف میزنم!》 و در را بست و با همچنان که با سرعت دور میشد صدای پیتر را شنید که داد زد:خواهر!》
+سلام،شما آلیا خانمی؟》 دخترک مو قرمز گونی خالی که درحال رفو کرد آن بود کنار گذاشت و گفت:ب..بله بانو...》 آریل کنارش روی پله سیمانی نشست و گفت:اینقد رسمی نباش.خب؟》
-بله؟!آلیا ما؟》 +دقیقا.》 _اما بانو،ما چندتا روستایی بیشتر نیستیم.》 +بحث این چیزا نیست.برادر من به قول شما مارکیز کوپنهایمر ثروت کم نداره.از لحاظ احساسی کم نمیذاره که نه البته دخترتون با احساسات احاطه میشه.خانواده شم میدونید منم و مادرش و پدر که نداره البته...درمورد مادرش مطمئن نباشید که نازک تر از گل نگه اما من مراقبشم. در کل مشکلی نداره مگر این که توقع آدم هیکلی و پست درباری داشته باشید.درضمن غشی و مریضم نیست فقط زود سرما میخوره.》 -خانم،این اختلاف طبقاتی...》 +خانم میلر،مهم خوشبخت شدن و زندگی خوبه مگه نه؟اختلاف طبقاتی کیلو چنده!برادر من دختر شما رو دوست داره و اون طور که دستگیرم شد این احساس متقابله.》 _امپراطریس قبول...》 +امپراطریس با من،شما نگران نباشید.》 -ولی فقط دو هفته از فوت امپراطور گذشته.》 +من که نمیگم همین فردا ازدواج کنن،شب عید خوبه؟》 جک میلر نگاهی به همسرش انداخت گفت:مشکلی نیست.》 -بانو،ما همین یه دختر رو داریم.》 +خیالتون تخت.برادر من یه داماد نمونه و یه همسر فراتر از خوبه من با همین دوزار اعتباری که برام مونده تضمینش میکنم.رو حرف من حساب میکنین؟》 خانم میلر لبخند کوچکی زد و گفت:معلومه شاهدخت.》 خیلی وقت بود این کلمه رو از زبون کسی نشنیده بودم،شاهدخت. از روی صندلی بلند شدم و گفتم:پس هفته بعد تو عمارت من جشن نامزدی رو میگیریم،هرکی رو دوست دارید دعوت کنید چیزی که زیاده جا عه.》 قبل از اینکه از آسیاب خارج بشم خانم میلر اضافه کرد:《با مارکیز کوپنهایمر فردا شب شام مهمون ما باشید لطفا.》 +باعث افتخاره خانم میلر!》 تو حیاط،آلیا رو دیدم که کوک های گونی رو جا به جا زده بود،دستمو رو شونش گذاشتم و گفتم:باید بشکافی.》
# آریل؟》 +بیا تو.》 # جیمز...》 +میدونم.بگو بیاد.》 روبی راه را برای جیمز باز کرد و خودش بیرون رفت. جیمز در این یک سال همون شکلی مونده بود،فقط بی رحم تر شده بود. ¥تو این چند وقته پیر شدی.》 +هنوز مونده تا بمیرم،باید بیشتر صبرکنی.》 ¥اینقد تو دهات پیش گاو و گوسفندا زندگی کردی خودتم مثل اونا شدی؟》 +شاید از قصر بیرون اومده باشم ولی هنوزم مقامم از تو بالا تره پس درست حرف بزن.》 ¥فکر میکنم خبرا رو شنیدی،مجلس پیر پاتالای دربار میخواد رای بگیره واسه شاه بعدی،فعلا آنجلنا فرمانروا موقته.اگه ادوارد پادشاه بشه اوضاع از اینی که هست بدتر میشه،واسه هر دومون.》 +جمع نبند،من دارم اینجا زندگی میکنم به کسی هم کاری ندارم.این تویی که هرکی میگه بالا چشت ابرو عه میکشیش!که از قضا دوتا از اون بدبختا پدر و برادر ادوارد بودن.》 ¥نمیخوای هیچ کاری بکنی؟!》 +ترجیح میدم دهاتی باشم تا دستمو به خون بیگناه آلوده کنم.حالا اگه میخوای بکشیش،بکش.فقط یکی بدتر از اون مثل آنجلنا میشینه به تخت...وایسا،نکنه توقع داری از تو به عنوان کاندید پادشاهی حمایت کنم؟》 ¥کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که یکی از این الاغا مغزتو گاز زده.آب و هوای اینجا آدم و خنگ میکنه.》 +اگه فکر کردی من از تو کفتار صفت حمایت میکنم خر مغز تورو گاز زده!》 ¥نه واقعا احمق تر از قبل شدی!》 +حرف دهنتو بفهم موش فاض.لاب!》 جیمز چند قدم نزدیک شد و گفت:الان چه زری...》 که با دیدن دو چشم زرد رو شونه ش از جا پرید.مار مین هوآ بود،اگر دیر تر میومد گلدون رو میشکستم تو سرش. ¥چه غلطی میکنی؟!》 ♡به بانوی من نزدیک نشو.》 ¥ها؟تو کی باشی بزغاله!》 شمشیرش رو کشید و با سمت مین هوآ نشانه رفت. +هو!اینجا عمارت شاهدخت مملکته!فکر کنم هنوز یه عزتی براش مونده باشه.ریختن خ.و.ن دزد اینجا جرمش سنگین تر از کوچه خیابونه چه برسه به محافظ شخص سلطنتی!برو بیرون همین حالا!》(تو سالیوان قانونه دزد رو خود شخصی که ازش دزدی شده مجازات میکنه )
¥من میرم،ولی خودتو بدبخت کردی آریل استیلتون.》 جیمز از اتاق خارج شد و چندی بعد صدای کوبیده شدن در عمارت و هی کردن اسبی خبر از رفتن او داد. +میرم آبشار.》 ♡اما بانو...》 +اگر روبی اومد بهش بگو کار واجبی پیش اومد.》 ♡آماده میشم.》 +تو باید بهش بگی.تنها میرم.》 جای سخن دیگری نبود،مین هوآ فقط یک جواب داشت:بله بانو.》 ساعاتی بعد آریل در جنگل با کای ملاقات کرد. +فکر میکردم گابریل بیاد.》 ¿میخواید به آبشار برید؟》 +باید لوگان و دورا رو ببینم.》 ¿مطمئنید؟اگر برید امپراطریس سالیوان رو نابود میکنه.》 +اگرم نرم نابود میکنه.نمیتونم ببینم با مردم چیکار میکنه.》 ¿اگر وقتش رسیده،ما شروع کنیم.》 +فعلا نه...فقط،میخوام بالوگان و دورا رودررو صحبت کنم.》 ¿هرچی شما امر کنید ملکه من.》 خم شد تا آریل بر پشتش سوار شود. +با تمام سرعت برو کای.میخوام زود برم و زود برگردم.》 ¿چشم ملکه من.》 از زمین بلند شد و توانست 3 ساعته به آبشار برسد.این رکورد خوبی بود. $آریل عزیزممم.》 (اززبان آریل) وقتی دورا میدوید زمین به لرزه در میومد.اگر بغلم میکرد به رحمت خدا میرفتم پس گفتم:دورا،لوگان کجاست جانم؟》 $پیش سنگی هاست.بیا بغل خاله!》 و با گردنش من رو کشید تو بغلش.پوست زبرش باعث میشد احساس کنم تو دریا پیچ و مهره دارم شنا میکنم. از آغوشش خودمو بیرون کشیدم و رفتم به قلمرو سنگی ها. اژدهایان سنگی کوچیک اما قوی بودن،و البته فوق العاده مهربون.وقتی وارد قلمرو شون شدم بچه اژدها ها جلوی پام سنگ گذاشتن،فکر کنم نمیدونن من سنگ نمیخورم. با حس کردن بادی شدید و سرد فهمیدم کی کنارمه،لوگان.سر غول پیکرش رو بغل کردم و گفتم:دلم برات تنگ شده بود!》

ببینید کی اومده،من،امیلیاااا😭😭😭 خواهر/برادر ناظر دلت میاد رو این پیر کهنسال رو زمین بندازی؟ *عکس عروس گلم آلیا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اینا چه اینجوریههههه
یه بخشایی از متنم حذف شدههههه
الان من خوشحال باشم یا ناراحت
یادم رفته تا کدوم چپتر خوندم 🤣😭
جیمز واقعا احمقه که فکر کرده آریل ازش حمایت میکنه آریل باید از خودش محافظت کنه
در احمق بودن جیمز شکی نیست
غم مخور
تو هم بیا پارت اول داستان جدیدم رو بخون
وای وای وای آریل با امپراطریس بشه این قبول نیست
حرص نخور خواهرم واسه پوستت خوب نیست
هنوز خیلییییییییییییییییی مونده تا این داستان تموم بشه
جیمز رو باید بکشیش
بهش فکر موکونم