پارت 3:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم ممنون >>
آرتمیس : پروفسور؟ نمیشه گروه من رو عوض کنید؟ اسنیپ : نه! تا یک هفته فرصت دارید! آرتمیس : پوزخندی زدم و به صندلی تکیه زدم دراکو : بهش خیره شده بودم لبخند محوی روی لبم نشست آرتمیس : رو کردم سمت دراکو کی بریم؟ دراکو : هوم..بعد از کلاس چطوره؟ آرتمیس : خوبه، کلاس تموم شد از رو صندلی بلند شدم و کتاب هامو از روی میز برداشتم و از کلاس خارج شدم دراکو : به رفتنش خیره شدم به صندلی تکیه زدم و نفس عمیقی کشیدم پانسی : نمیای بیرون؟ دراکو : حال ندارم پانسی : خودت میدونی برم ببینم با این پاتر میتونم حرف بزنم پوزخندی زدم گروهبندی اسنیپ عالیه! دراکو : اهوم آرتمیس : کتاب هام رو روی میز گذاشتم و رو تخت نشستم باز مجبورم باهات همکاری کنم دراکو چرا دست از سرم بر نمیداری؟ نمیدونم چند روز قراره تو جنگل بمونیم از رو تخت بلند شدم یه هودی خاکستری با شلوار جین پوشیدم جلوی آینه وایستادم و شونه رو روی موهام کشیدم کوله پشتیمو برداشتم و چند دست لباس برداشتم و کوله رو روی شونم انداختم و از اتاق رفتم بیرون و از پله ها پایین رفتم دراکو : بالاخره اومدی؟ آرتمیس : آره بریم توی حیاط نگاهم به هری افتاد
هری : آرتمیس میری جنگل؟ آرتمیس : مگه چاره دیگه ای دارم؟ نگاهم به پانسی افتاد که کنار هری وایستاده بود و بهم چشم غره میرفت هری : نگاهم به دراکو افتاد بهش نزدیک شدم بهتره حواست بهش باشه! دراکو : مگه میتونم حواسم به دوستم نباشه؟ آرتمیس : من نیاز به مراقبت کسی ندارم! هری شما کجا میرین؟ پانسی : جنگل کنار هاگوارتز آرتمیس : از کنارشون گذشتم و با قدم های آروم حرکت کردم دراکو : بدرود با قدم های تند رسیدم بهش و دستشو گرفتم آرتمیس : متعجب نگاهی به دستش انداختم تا جنگل حرفی بینمون رد و بدل نشد دراکو : کنار یه درخت نشستم و به آرتمیس خیره شدم آرتمیس : به این زودی خسته شدی موطلایی کوچولو؟ دراکو : این اسمی بود که تو بچگی منو صدا میکرد لبخندی زدم موطلایی کوچولو؟ آرتمیس : تک خنده ای کردم آره فکر کردی لقب های مسخره اون موقع یادم میره؟ دراکو : بشین آرتمیس : خسته نیستم دراکو : خیلی وقته باهات حرف نزدم آرتمیس : دلیلی واسه حرف زدن ندارم میدونی؟ یاد گرفتم فقط جواب بقیه رو بدم چون هر وقت حرف زدن و شروع کردم آخرش بد شده! دراکو : چوب دستیمو از جیبم برداشتم و بین انگشتام گرفتم
آرتمیس : بهتره دنبال اون گیاه بگردیم دراکو : عجله نکن یک هفته وقت داریم آرتمیس : میخوای صبر کنی تا دقیقه نود؟ دراکو : نه ولی الان حوصله ندارم آرتمیس : چوب دستیمو از توی کوله پشتیم چوب دستیمو برداشتم و زیر لب وردی رو زمزمه کردم و چادری بزرگ روی زمین ظاهر شد بهتره یکم استراحت کنیم و بعد بریم دنبالش وارد چادر شدم و کوله پشتیم رو یه گوشه انداختم و نشستم بطری آب رو توی دستم گرفتم و کمی آب خوردم دراکو : دلم واست تنگ شده بود آرتمیس : آب توی گلوم پرید و به سرفه افتادم دراکو : خو..خوبی؟ آرتمیس : از چادر رفتم بیرون و بین درخت های کنار هم قدم میزدم شاید نمیخواستم بهش بگم که دل منم واست تنگ شده بود! شاید دوستی منو اون از اول اشتباه بود! دنبال اسطوخودوس میگشتم گاهی روی زمین و گاهی کنار درخت ها دستم از پشت گرفته شد دراکو : کجا رفتی؟ چرا ازم فرار میکنی؟ آرتمیس : برگشتم سمتش و تو چشماش خیره شدم چون نمیخوام اون خاطرات بچگی لعن..تی توی ذهنم تکرار بشه چون میخوام از گذشته...از خاطرات فرار کنم! دراکو : مگه من چکارت کردم؟ آرتمیس : تو کاری نکردی فقط من میگم یه اسلایترینی با یه گریفندوری نمیتونه دوست باشه! میگم هر دوستی ای که بوده تموم شده دراکو : چرا؟ من که باهات مشکلی ندارم آرتمیس : من نمیتونم باهات دوست باشم دوستی بین سالازار و گودریگ به دشمنی کشیده شد! پدر و مادرت مرگخوارن ولدمورت تو خونه تو تمام جلسات رو میزاره ولی من...من ازش متنفرم من از ولدمورت متنفرم! ولی تو ازش میترسی ترس با نفرت خیلی فرق داره من و تو باهم فرق داریم!
دراکو : پوزخندی زدم هوا داره تاریک میشه بیا برگردیم آرتمیس : دراکو.. متاسفم دراکو : شبا اینجا خیلی خطرناکه آرتمیس : خدایا من چم شده چرا انقد عصبی شدم؟ دنبالش راه افتادم دراکو چوب هایی که تو راه جمع کرده بود و کنار درخت گذاشت و با چوب دستی وردی زیر لب زمزمه کرد و آتیش روشن شد دراکو : کنار درخت نشستم و به شعله های آتیش چشم دوختم آرتمیس : روبه روش کنار آتیش نشستم و بهش خیره شدم دراکو : از بین شعله های آتیش تو چشماش خیره شدم و لبخند کمرنگی روی لبم نشست آرتمیس : لبخندی روی لبم نشست!
{این داستان با همکاری watcher و من نوشته شده } ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستان رو بخونه منتشر کن امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی مهربونم تنک >> لایک و کامنت؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالللللییییییییییییییییی
من عاشق همه ی رماناتم و فقط از یک جاشون بدم میاد آخر بعضی حرفا اوکی و باشه و خب میذاری
من خودم رمان مینویسم این تو نویسندگی یه عیبه
اگر اونا رو نذاری رمانات عالی ان
ممنونمم✨️💞
عامم مرسی که گفتی زیبا🌱😊
عاالی🕯
ممنون مادمازل
خیلی قشنگه:)
ممنونم زیبا
داستان قشنگی 🙂❤️
ممنونمم زیبا
خیلی عالی بود
مرسیی لاوم
عالیههههه:)
ممنوننن مادمازل
عالییی بوددد...
مرسیی زیبا:)