پارت 2:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن فقط یه داستانه رد یا شخصی نشه پلیزز تنک امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم ممنون >>
هرماینی : خوبی؟ آرتمیس : عالیم! هرماینی : نیازی نبود از من دفاع کنی آرتمیس : تا وقتی حق با من باشه از هرکی دوست داشته باشم دفاع میکنم خب؟ هرماینی : لبخندی زدم..هری رو ندیدی؟ آرتمیس : مثل اینکه خیلی دلت واسش تنگ شده هرماینی : خب از تعطیلات تابستون تا حالا خبری ازش نداشتم دلم واسه رون هم خیلی تنگ شده آرتمیس : حق داری سرمو به شیشه پنجره چسبوندم و به هوای ابری بیرون که پرتوی از خورشید بینش نمایان بود چشم دوختم تا رسیدن به هاگوارتز حرفی بین منو هرماینی رد و بدل نشد از قطار بیرون رفتم و بادی ملایم صورتمو نوازش میکرد نگاهم به دراکو افتاد پانسی مثل همیشه کنارش بود پوزخندی زدم و رفتم سمت قایق های کوچیک توی دریاچه سیاه سوار یکیشون شدم هرماینی و هری و رون تو یه قایق نشسته بودن چشمم به قایق کناری افتاد دراکو و پانسی و بلیز نشسته بودن قایق هنوز حرکت نکرده بود که نویل لانگ باتم و جینی اومدن و روبه روم نشستن جینی : سلام آرتمیس حالت چطوره؟ آرتمیس : خوبم بعد از چند دقیقه رسیدیم هاگوارتز از قایق بیرون رفتم و پشت سر بقیه با قدم های آروم وارد قلعه بزرگ شدم
دامبلدور روی صندلی بزرگ همیشگی نشسته بود و مک گونگال سر پا ایستاده بود و اون کلاه و دستش گرفته بود پوزخندی روی لبم نشست مک گونگال : خوش آمدید بشینید تا گروهبندی سال اولی ها انجام بشه آرتمیس : حوصله حرفای دوباره کلاه رو نداشتم با قدم های آروم رفتم پیش میز گریفندور و روی صندلی کنار هری نشستم سرمو روی میز گذاشتم هرماینی : آرتمیس واقعا میخوای این لحظه رو از دست بدی؟ آرتمیس : آره گروه اینا به من مربوط نمیشه رو کردم سمت هری هر وقت گروهبندی و حرفای دامبلدور تموم شد بیدارم کن لبخندی زدم و چشمامو روی هم گذاشتم دراکو : نگاهم به آرتمیس افتاد که سرشو روی میز گذاشته بود یعنی خوابه؟ لبخندی زدم و نگاهم رو به بچه های سال اولی ای که روی صندلی می نشستن و کلاه روی سرشون قرار میگرفت و گروهشون رو اعلام میکرد دوختم یاد روز اولی که با آرتمیس اومدم هاگوارتز افتادم یادم نمیره چقدر ذوق داشت که بیوفته توی اسلایترین و پدرش خیلی تاکید داشت که باید اسلایترینی باشه اما وقتی کلاه کلمه گریفندور رو داد زد برق چشمای آرتمیس رفت و با لبخندی غمگین ازم دور شد آرتمیس : با تکون دادن دستی روی دستام لای چشممو باز کردم نگاهم به هری افتاد که تک خنده ای کرد آرتمیس : چشم غره ای بهش رفتم و از رو صندلی بلند شدم و از پله ها بالا رفتم و وارد خوابگاه گریفندور شدم خودمو روی تخت انداختم
چشمامو روی هم گذاشتم و طولی نکشید که به خواب رفتم... صبح با سر و صدای دخترای گریفندور بیدار شدم از روی تخت بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و بلوز سفید رنگم رو با دامن مشکی کوتاهی که تا زانوم بود رو پوشیدم کراوات قرمز و طلایی رنگم رو دور گردنم بستم و ردای مشکی و قرمز گریفندور رو پوشیدم همه از اتاق خارج میشدن هرماینی : الان کلاس معجون سازی شروع میشه نمیای؟ آرتمیس : تو برو موهامو شونه کنم میام هرماینی : باشه کتاب هامو برداشتم و از اتاق خارج شدم آرتمیس : شونه رو توی دستم گرفتم و روی موهای کوتاه قهوه ای رنگم کشیدم لبخندی زدم و شونه رو کنار آینه گذاشتم و کتابم رو توی دستم گرفتم و از اتاق خارج شدم و راه افتادم سمت کلاس معجون سازی پروفسور اسنیپ جلوی در کلاس وایستادم و نفس عمیقی کشیدم دستمو روی در کوبیدم که صدای خونسرد اسنیپ توی گوشم پیچید اسنیپ : بیا تو آرتمیس : در و باز کردم و وارد کلاس شدم اسنیپ : دیر.. آرتمیس : خواب موندم! و شونه کردن موهام طول کشید! اسنیپ : پس شونه زدن موهاتون از کلاس من واجب تره نه؟ آرتمیس : نه اسنیپ : بسیار خب بشینید دوشیزه آبرامز آرتمیس : نگاهی به کلاس انداختم که چشمم به دراکو افتاد مثل اینکه با اسلایترینی ها کلاس داریم و تنها جای خالی کنار دراکو بود پوزخندی زدم همینو کم داشتم عالی شد با قدم های آروم بهش نزدیک شدم و کنارش نشستم دراکو : لبخندی زدم سلام آبرامز آرتمیس : سرمو تکون دادم
اسنیپ : برای معجون سازی به گیاه های مختلفی نیاز دارید که برای این کار به گروه های دو نفره تقسیم میشید و برای کار گروهی هر اسلایترینی با گریفندوری گروهبندی میشه! صدای همهمه توی کل کلاس پیچید و خیلی ها معترض بودن اسنیپ : گروه ها رو اعلام میکنم هرماینی گرنجر و بلیز زابینی ، رون ویزلی و کراب وینسنت ، هری پاتر و پانسی پارکینسون، آرتمیس : اسم تمام بچه ها خونده شده بود اسنیپ : آرتمیس آبرامز و دراکو مالفوی!! آرتمیس : چشمامو با درد روی هم گذاشتم باید حدس میزدم اسنیپ : و متاسفانه گروه آخر برای پیدا کردن گیاه اسطوخودوس باید به جنگل ممنوعه بره و این گروه ها تا وقتی گیاه ها رو پیدا نکردن نمیتونن سر هیچ کلاسی حاضر بشن! دراکو : ولی..اینطوری میتونم کنارش باشم!
{این داستان با همکاری watcher و من نوشته شده } ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستان رو بخونه منتشر کن امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی مهربونم تنک >> لایک و کامنت؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لنگ فالوور
بک میدم
عععرررررر خیلی خوبعههههه::))))
مرسییی قشنگم
چرا انقد خوب مینویسییی(:
مرسیی زیباا:) لطف داری چشمات قشنگ میبینه
وایییییییی اسمش ارتمیسههههه
بیا پیوی یچیزیو بهت بگم:)!😂👍
اوممم یکی ازم پرسید اسمتع ارتمیس
نوچ
ماجرا یچیز دیگس:)!
اومدمم😂
وری گووود
تنکک یوو بیب
عالییی بوددد....
ممنون بیب
عالیییی
مرسیی زیبا