آمبریج: میدونم ویوین تو روزای سختی رو گذروندی حالت خوب نیست نمیفهمی داری باکی چطوری صحبت میکنی... خب مرگ جمیز و لیلی یه اتفاق ناگوار بود
اره درسته من روزای سختیو پشت سر گذاشتم
ولی دلیل نمیشه باج بدم
هرگز
لحن حرف زدنش یه جوری بود که انگار میخواست بهم بگه چه شرایطی دارم
ویوین: بله مرگ مامان بابام یه اتفاق ناگوار بود درست مثل تولد شما
با این حرفم
هری بود که اگه خودشو کنترل نمیکرد منفجر میشد از خنده و لبخندی روی لبای دراکو اومد پانسی دست کمی از این دوتا نداشت
پروفسور آمبریج عصبی برگشت و به پشت سرش که بچهای اسلیترین بودن نگاه کرد
سریع خندهاشونو جمع کردن و اومد نزدیکم
آمبریج: تو با من میای پاتر همین الان
اگه نرم چی
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
تولدت مبارک عزیزم ❤️
وای مرسی عزیزم 🌱❤
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
مرسی عزیزم همچنین 🌱❤
سلامم ^^❤
تولدت مبارک باشهه ^^💕
امیدوارم به همه ی ارزو های قشنگت برسیی ^^❤
مرسی عزیزم ❤🌱
همچنین 🍓
مرسیی ^^❤
چرا دیگه پارت نمیزاری
فردا عزیزم
پارت بعدو زود بزار
خسته نباشی
خیلی خوب مینویسییی💖🥺