
سلامم بچه ها ببخشید بابت تاخیر:) و یه نکته ی دیگه، سعی کنین یکم خلاقیت داشته باشی و از کسی اصکی نرین😐😐
intj به من نگاه کرد و بعد منو بغل کرد. منم آروم دستامو دورش حلقه کردم. بهم نگاه کرد و گفت:(منم دوستت دارم!) بهش نزدیک شدم و ما همدیگه رو نذنباسلدمهبسبشسسژرظ استغفرالله کردیم. 😂😂
بهش نگاه کردم و گفتم:(پس الان ما؟) intj گفت:(با همیم؟) خندیدم و گفتم: آره intj لبخند زد و گفت:(آره، وقتی هر دومون همدیگرو دوس داریم چرا باهام نباشیم!) خندیدم و با هم تا سالن جشن رفتیم. توی راه ازش پرسیدم:(میدونستی دوستت دارم؟) گفت:آره، میدونستم. پرسیدم: چطور؟؟ تو خوابگاه داشتم کتاب میخوندم که entpوestp بهم گفتن. عصبی شدم و گفتم:(بعدا به حساب اون پدر سگا میرسم.) intj پرسید:(الان نباید ازشون ممنون باشی که ما رو بهم رسوندن؟؟) جواب دادم:(آرهه،این اولین باریه که از خرابکاریاشون شاکی نیستم!) intj گفت:(امروز خوشگل شدی!) سرخ شدم وگفتم:(توعم مثل همیشه خوش تیپ و جذابی!)
وقتی در سالن رو باز کردیم جمعیت زیاد بود و آهنگ در حال پخش بود. دست intj رو گرفتم و بردم سمت خوراکیا. پرسیدم: چیزی میخوریی برات بیارم؟؟ جواب داد: فقط یه نوشیدنی. وقتی رفتم تا نوشیدنیا رو بگیرم باورم نشد چی دیدم. infp دست enfj رو گرفته بود و داشتن با هم میخندیدن! ذوق زده شدم و رفتم به سمت intj. بهintj گفتم:(واییی، دیدی infp دست enfj رو گرفته؟؟) گفت: آره، دیدم جای تعجب نداره میدونستم دوسش داره پرسیدم چطور عشق infp رو تشخیص دادی ولی منی که یه سال عاشقت بودم و تشخیص ندادی؟؟ intj جواب داد:(نمیدونم، آخه تو با همه صمیمی هستی چطور متونستم تشخیص بدم رابطه ی بینمون عشقه یا دوستی؟؟ گفتم: یجورایی منطقیه!
یهو آهنگ آرام و رمانتیکی پخش شد و زوج ها شروع کردن به رقصیدن. دست intj رو گرفتم و دستامو روی شونه هاش گذاشتم و اونم دستاشو دور کمرم گذاشت. تا آخر آهنگ با هم رقصیدیم. حاضرم قسم بخورم این لحظات بهترین لحظات عمرم بود. 💜😆 و البته تو کل جشن entp و estp داشتن به ما زل میزدن و من به اونا لبخند میزدم. کم مونده بود هر دو از تعجب تشنج کنن😂😐
بعد از تموم شدن جشن intj منو تا خوابگاه دخترا همراهی کرد. دم در، intj دستامو گرفت و گفت:(این بهترین شب کل زندگیم بود!) لبخند زدم و گفتم: منم همینطور بغلش کردم و درو باز کردم. وقتی در رو باز کردم همه ی دخترا افتادن زمین. گفتم:(میبینم داشتین فضولی منو میکردین!) esfp دستاشو برد بالا و گفت: این الان مهم نیس مهم اینه که تو و intj الان با همین!) intp تایید کرد و گفت:(آره، بالاخره بعد یه سال به عشقت رسیدی.) esfp گفت: زود باشین باید جشن بگیریم! گفتم: فکر عالییه، ولی بمونه برای فردا چون من الان خیلیی خستم. intp گفت: همه مون خسته ایم، بیاین بخوابیم. وقتی رفتم تا مسواک بزنم infp رو دیدم که مشغول شستن دستاشه. لبخند شیطانی زدم و گفتم:(میبینم که یه نفر به عشقش رسیده!) infp خندید و گفت:(آهان اونو میگی.) گفتم: خب، چطوره؟؟ infp لبخند زد و گفت:(عالیه، اون همه جوره محشره.تازه، فردا قرار گذاشتیم دوتایی بریم رستوران تا بیشتر با هم آشنا شیم.) گفتم: واووو، عالیه. infp گفت:(خبب، دیدم چجوری دست intj رو گرفتی و داشتی باهاش میرقصیدی.) ذوق کردم و گفتم:(آرهههه، خیلی حس خوبی دارم!) infp خندید و گفت:(وایی، کل بچه ها داشتن در مورد شما دوتا حرف میزدن،مطمعنم فردا هم همه قراره به شما دوتا نگاه کنن. مسواکم رو زدم و خوابیدم!
خب بچه هاا اینم از پارت چهار♡:) لطفا بهم بگین تا اینجای داستان نظرتون چیه؟؟ و بازم به بعضیا میگم لطفا خلاقیت دداشته باشید و از کسی اصکی نرین😐😑
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت بعد رو نمیذاری دلم تنگیدد
محشره فقط جد من intp رو رنگ کننننن
جان من یکم isfp روهم وارد داستانت کن؛-؛💔
چشم عزیزم:)
پارت بعد بدو♡
دارم میدوئم😂😂
عالیه فقط تایپ های دیگه هم پر رنگ کن😶
اوکی:)
خیلییییی عالی بود فقط نقش های دیگه مث infjهم توش یکم پررنگ کن🙂😂
دقیقا
چشم، حتما💜
بوس
عالی بودد