
به آرامی چشمانش را باز کرد. چشمانش خیس بود و سرش انگار که دارکوبی درحال کوبیدن به آن باشد، درد میکرد. دوباره با آن صداها بلند شده بود. سرزنش ها، شکایت ها و خنده های منزجر کننده. لحافش را روی سرش کشید، در خودش مچاله شد و چشم هایش را روی هم بست. حتی با گذشت مدت ها، نمیدانست احساسش به آن ماجرا چیست. احساس گناه؟ و یا شاید هم از اتفاق افتاده راضی بود. نمیدانست. صدای مردی جوان به گوش رسید که میگفت: «کارلو! صبحونه حاضره. » مرد جوانی که به نظر میرسید صدای آن است، سرخوشان وارد اتاق شد. کفگیر توی دستش را تکان داد، طوری که روغن روی آن به اطراف پاشید. لبخندی زد و گفت: «پاشو تنبل خانوم! امروز انجمن داریما.»
دخترک لحاف آبی رنگش را کنار داد. موهای کوتاه و مشکیش روی هوا معلق شده بودند و لباس خوابش، طوری انگار که شب با آن کشتی میگرفته بهم ریخته شده بود. پسرک جلوی خودش را نگرفت، چشمان آبی بلورینش را بست و شروع به خندیدن کرد. گوشه در را محکم گرفت تا از شدت خنده پخش بر زمین نشود، شروع به نفس نفس افتاد و گفت: «خ- خدایا... ب- باید قیافتو... میدیدی... عا- عالی بود» دخترک اخمی کرد. لحاف را شبیه چادر، دور تا دور خودش پیچید و از تخت خوابش پایین پرید.لگدی به پای پسر زد و با صدایی که هنوز رگه های خواب داخلش شنیده میشد گفت: «انجل! بدجنس بازی در نیار. » پسری که انجل نام داشت با انگشت اشاره اش، اشک گوشه چشمش را پاک کرد. نفس عمیقی کشید و با لحنی نسبتا جدی تر گفت: «باشه باشه! خب من میرم بیرون. تو لباست رو عوض کن. »
انجل از اتاق بیرون رفت. در را بست و به آرامی دور شد. به سمت آشپزخانه رفت. بوی آن کیک های نازک کرمی رنگ، با تکه های قهوه ای نیمه آب شده داخلش در کل خانه پیچیده بود. انجل زیر گاز را خاموش کرد، آخرین تکه پنکیک را در بشقابی سفید رنگ گذاشت. پیش بندش را باز کرد و از چوب لباسی آویزان کرد. صندلی میز را عقب داد، رویش نشست و آرنجش را روی میز گذاشت. سرش را به دستش تکیه داد و محو نقطه ای، در فکر فرو رفت.
باد ملایم بهاری در لای موهای شلخته اش میپیچید. آسمان زرد رنگ طلوع، روحش را به وجد آورده بود و نسیم صبحگاهی ذهنش را جلاء میداد. دیگر چه آرامبخش تر از این؟ همانطور که دست در دست مرد جوان بغل دستش راه میرفت. لبخندی شیرین بر لب داشت، گونه هایش سرخ شده بود و برای اولین بار، شبیه یک بچه نرمال به نظر میرسید. اما آیا واقعا اینطور بود؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
از همین الان حس کردم انجل enfp عه._.
خیلییییی باحال بودددد