به آرامی چشمانش را باز کرد. چشمانش خیس بود و سرش انگار که دارکوبی درحال کوبیدن به آن باشد، درد میکرد. دوباره با آن صداها بلند شده بود. سرزنش ها، شکایت ها و خنده های منزجر کننده. لحافش را روی سرش کشید، در خودش مچاله شد و چشم هایش را روی هم بست. حتی با گذشت مدت ها، نمیدانست احساسش به آن ماجرا چیست. احساس گناه؟ و یا شاید هم از اتفاق افتاده راضی بود. نمیدانست. صدای مردی جوان به گوش رسید که میگفت: «کارلو! صبحونه حاضره. » مرد جوانی که به نظر میرسید صدای آن است، سرخوشان وارد اتاق شد. کفگیر توی دستش را تکان داد، طوری که روغن روی آن به اطراف پاشید. لبخندی زد و گفت: «پاشو تنبل خانوم! امروز انجمن داریما.»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
از همین الان حس کردم انجل enfp عه._.
خیلییییی باحال بودددد