فصل دوم پارت هفتم:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم>>
قوطی اسپری رنگ و توی دستم فشردم و به دیوار خیره شدم و لبخندی زدم و روی دیوار نقاشی کشیدم یکم دور شدم و با قدم های آروم حرکت کردم کجا؟ نمیدونم شاید منتظر تماس خانم وینسلت بودم کوله پشتی روی شونمو جابه جا کردم دلم واست تنگ شده موطلایی به دیوار تکیه زدم و چشمامو روی هم گذاشتم و لبخند تلخی زدم (باور نمیکنی؟ با داد ادامه دادم من... دراکو مالفوی ماریا رو دوست دارم!! ) الان من کجام تو کجا؟ روزی چند بار این صدا توی گوشم می چرخه باد شدیدی وزید و یه روزنامه رو جلوی پام انداختم خم شدم و روزنامه رو برداشتم که نگاهم به چهرش افتاد تو چشماش زل زدم و کنارش پانسی وایستاده بود نوشته زیرش رو خوندم {دراکو مالفوی پسر معروف و مغرور لندن با پانسی پارکینسون همکاری کرد و به گفته بعضی ها آقای مالفوی خانم پارکینسون را دوست دارد} روزنامه رو توی دستم مچاله کردم و نفس عمیقی کشیدم و روزنامه رو روی زمین رها کردم و با قدم های محکم از اونجا دور شدم نیویورک واقعا شهر خطر..ناکیه یادم نمیره چند بار گلوله چطور از بیخ گوشم گذشت صدای زنگ گوشی سکوت و بهم زد گوشیمو برداشتم و با نگاه کردن به اسمش لبخندی روی لبم نشست (سلام خانم وینسلت +سلام ماریا طرح های جدیدت حاضره؟ ماریا : بله...وینسلت : طرح هارو بیار میخوام ببینم چند وقت دیگه قراره کلی آدم بیاد ماریا : باشه چند دقیقه دیگه اونجام )
حدود سه ماهی هست طراح مد شرکت الماس شدم وارد خونه شدم و چند تا کاغذ که طرح های لباس های مختلف و کشیده بودم و برداشتم و از خونه زدم بیرون و بعد از چند دقیقه رسیدم شرکت منشی : کجا؟ ماریا : لورا با خانم کاترین وینسلت کار دارم لورا : طبقه بالاس ماریا : وارد آسانسور شدم و رسیدم طبقه دوم کاترین : ماریا اومدی؟ ماریا : طرح هارو اوردم کاترین : بزار رو میز ماریا : کوله پشتیمو باز کردم و چند تا کاغذ و روی میز گذاشتم کاترین : ماریا؟ اینا کار خودته؟ ماریا : بله کاترین : محشره اینا رو باید بدم به خیاط تا بدوزه و آماده بشه مدل لباس ها هم خودتی ماریا : چی؟ کاترین : خودت باید مدل باشی ماریا : خب...با..شه کاترین : خوبه حالا برو بهت زنگ میزنم ماریا : لبخندی زدم و از اتاق خارج شدم و با آسانسور رفتم پایین و از شرکت رفتم بیرون و راه افتادم سمت خونه کوچیکم ________________________________ دراکو؟ واقعا قراره بری؟ دراکو : آره اون شرکت پیشرفت زیادی کرده و من باید اونجا برم برای رشد شرکت پانسی : آخه انگلیس کجا نیویورک کجا؟ دراکو : پانسی ولم کن پانسی : چته تو؟ باز فکرت رفته سمت اون دختر؟ دراکو : چشم غره ای بهش رفتم مگه اون از ذهنم پاک میشه؟ از تئودور خبر نداری؟ پانسی : اومده اینجا میخواد باهات حرف بزنه دراکو : بگو بیاد داخل پانسی : دستمو روی موهاش کشیدم خودتو کنترل کن انقد عصبی نباش دراکو : لبخندی زدم باشه بهش بگو بیاد پانسی : اوکی از رو صندلی بلند شدم و رفتم بیرون دراکو : رو صندلی چرخی زدم که در اتاق باز شد و پسری با موهای قهوه ای تیره و قدی بلند وارد اتاق شد تئودور : سلام مالفوی
دراکو : تئو؟ خودتی؟ چقدر عوض شدی پانسی میگفت یه بیماری روانی پیدا کردی حالت بهتره؟ تئودور : الان خوبم یعنی بهترم...پوزخندی زدم و تو چشماش خیره شدم از ماریا خبر نداری؟ دراکو : نه! تئودور : میدونی سه سال پیش...ماریا پیش من بود؟! دراکو : لبخند روی لبم محو شد و تند از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمتش و با نفرت تو چشماش زل زدم به چه حقی اونو پیش خودت نگه داشتی؟ تئودور : تو به چه حقی اونو مجبور کردی دوست داشته باشه؟ دراکو : بین دندونای بهم قفل شده گفتم مجبور؟ تو هیچی نمیدونی! هیچی! ماریا کجاس؟ تئودور : اگه میدونستم الان اینجا نبودم دراکو : چرت و پرت نگو کجاس؟ تئودور : نمیدونم...فرار کرد تا چند وقت پیش دنبالش بودم اما انگار آب شده رفته تو زمین! دراکو : پیداش میکنم تئودور دیگه نمیخوام ببینمت! من تو رو دوست خودم می دیدم اما تو کاری کردی که دیگه هرگز نمیتونم ببخشمت! برو...تئو برو! تئودور : از رو صندلی بلند شدم بچرخ تا بچرخیم مالفوی! از اتاق رفتم بیرون دراکو : دستمو روی سرم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم ماریا کجایی؟ در اتاق باز شد و پانسی اومد داخل پانسی : دعواتون شد؟ دراکو : سه سال پیش اون ماریا رو پیش خودش نگه داشته اون ماریا رو از من گرفته! حالا به گفته خودش ماریا فرار کرده و هیچکس نمیدونه کجاس!
ماریا : خودمو رو مبل انداختم و چشمامو بستم نمیخوام دیگه هیچوقت ببینمت دراکو! نگاهم به آینه افتاد دستی روی موهام کشیدم هندزفریمو توی گوشم گذاشتم و به آهنگی که منو دراکو خوندیم گوش سپردم و چشمامو رو هم گذاشتم {همه میگن به فکرش نباش بی خودی میکردی این همه تلاش اون دیگه رفته بر نمی گرده اینجوری بهتره براش میدونی آخه من کم دیدمت توی مغزمه تصویر خندیدنت عیبی نداره برو بخشیدمت کاش از اون اول نمی دیدمت! }
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی ممنونم>> لایک و کامنت فراموش نشه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعددددددد 😫😫😫مجععسملزلطمعزودنزمهرونلی🥴
تنکک فردا:)
عالیی
مرسیی هانی
عالیییی
ممنونمم بیبی
عالییی
مرسیی لاوم
عالیییییییی
دیگه گریم داره در میاد
ممنونن کیوتم
چرا...گریه نکن☺
مثل همیشه عالی...
مرسیی قشنگم
مثل همیشه عالی بود 🥺🥺🥺
ممنونمم بیب