دختر تنها pt.1

قبل شروع بگم از همین اول داستان بی تی اس وارد نمیشه اگه دیدین اول درباره بی تی اس نبود تعجب نکنین~~~:)

خوب لازمه خودمو معرفی کنم اسمم لیلیا عه و ۱۴ سالمه و میخوام براتون درباره چیزی حرف بزنم که جرقه‌اش طی یه هفته گذشته توی زندگی من خورد. تقریبا یه هفته ای میشه که امتحانات مدارس تموم شده بود و من به زندگی عادی ادامه میدادم یه دختر فوق احساسی که دوستاشو خیلی دوست داشت و خوب میگین ->

مشکلش کجاست؟ طی اون یه هفته فهمیدم برای بیشتر دوستام اصلا مهم نبودم؛ چندیدن روز چنتا از دوستام ازم حتی خبری نداشتن و حتی یه پیام هم بهم ندادن و مثل اینکه همیشه من کسی بودم که اول پیام میداد. اون روز که به این حقیقت پی بردم خیلی ناراحت بودم و قلبم به اوج احساساتی بودنش رسید و بیشتر ناراحت بودنم ->

بخاطر یه نفر بود که جزو اون آدما بود...آخه اون آدم توی اون جمع دوستام از همه برام مهم تر بود ولی منطقم اون زمان به من حکومت می‌کرد و لیلیا احساسی نابود شد.اون چند روز انقدر اهنگ fake love بی تی اس رو گوش دادم که الان تمام و کمال از حفظشم و ->

با اینکه میدونستم احساساتم رو دارم پایمال میکنم ازشون فاصله گرفتم هر کی منو میدید دختری آروم و نسبتا خوب میدید ولی از درون نابود شدم بخاطر موهایی که دیگه نوازش نمیکردم بخاطر صدایی که دیگه نمیشنیدم و بخاطر آغوشی که دیگه منو در بر نمی‌گرفت یا حتی اسمی که دیگران به جای من به زبون میاوردنش ... (ناظر خوشگلم سر جدت رد نکن🥲)