بالأخره پس از تنبلی ها و گشادی های زیاد من اومدم با پارت6😂
میدوری درجا خشک شد، آنچه را میدید باور نمیکرد، چشمانش متعجب به جلو دوخته شد... .
در آن میان، شینا همچنان با بادبزن های زن جوان درحال جنگ بود و به زور بدن خونین و زخمی خود را به این طرف و آن طرف میکشید تا بتواند لااقل از تعدادی از بادبزن ها عبور کند.
تیغه ی شمشیرش شکسته بود و از شمشیرش یه تیغه ی کمکی کوچک باقی مانده بود که آن هم برای این بادبزن ها کافی نبود.
به همین دلیل تنها کاری که میتوانست انجام دهد، آن بود که از بادبزن ها جاخالی دهد.
کار سختی بود؛ بادبزن ها تیغه های تیزی داشتند و به هرکجا که شینا میرفت، به دنبال او میرفتند.
سرانجام شینا سرفه کنان با پرشی بلند از یکی از درختان بالا رفت تا کمی فرصت به دست بیاورد. سپس همانطور که نفس نفس میزد به دور و برش چشم دوخت.
آنگاه بود که متوجه کلاغی شد که در آن گوشه درحال تخمه شکاندن بود و به مبارزه ی آن ها خیره شده بود.
چشم غره ای به او رفت و به باقی اطراف خیره شد.
آن زمان متوجه شد بادبزن های زن فقط تا زمانی که او را میبینند میتوانند به او صدمه وارد کنند.
لبخند مرموزی زد و با حرکتی زیبا به پایین پرید. ( درپشت صحنه دارن اورژانس خبر میکنن، گول این صحنه ها رو نخورید )
***
پس از معالجه شدن...
با لبخندی ترسناک و زوری ( بخاطر اینه که خیلی دردش گرفته افتاد پایین، بیچارهه ) سرش را کج کرد و با صدایی که دیگر متعلق به خودش نبود، حتی نازک یا کلف نبود و ترسناک اما زیبا بود گفت:
- میخوای... میخوای باهم بجنگیم؟! از اون جنگا...؟!
( وی به دوربین نگاه کرده و با عصبانیت بی صدا به نویسنده فحش میدهد که چرا روی صدای زیبایش یه سری تغییرات انجام شده. نویسنده هم صدا را خنثی کرده و با صدای زیبای خودش به جنگ ادامه میدهد )
شینا، پنهانی تکه ای از شمشیر خورد شده اش را که از بقیه بلند تر است را برداشته و زیر لباسش پنهان میکند.
زن جوان یا همان الیزابت با تعجب چند بادبزن دیگر را به طرف شینا پرت میکند، شینا جاخالی بلندی داده و روی درختی میپرد و از دید الیزابت محو میشود. با احتیاط چاقوی کمکی شمشیر را بسته و همان تکه را درمیآورد که لعنتی ای گفته و مکثی میکند، سپس با صدای عصبانی اما آرامی زمزمه میکند:
- حالا سنگ از کجا گیر بیارم تا بتونم اینو تیز کنم؟!
همان لحظه است که چشمش به تخته سنگ بزرگی کنار چشمه ی آبی افتاده و به سمت آن میپرد.
میداند که اگر خطایی ازش سر بزند زنده نخواهد ماند، بنابراین باید در کارش احتیاط کند، به محض پریدن پشت تخته سنگ به کارش مشغول شد.
تیز کردن شمشیر کاری نبود که بشود بدون صدا انجام داد، بنابراین باید با فکر کار میکرد... .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
نازگل منو باید قوی تر و با ابهت و با ورود با شکوه تر تر بیاری ها یادت نره اگه نیاری میکشمتتتت
داری از حرکات معکوس استفاده میکنی دیگه؟
باشه
عه
امید به منه🗿
*ذوق*
همرو ناامید کردی🗿💔
پارت بعددددد
ندیدی کشتمتتتتت
عههه، بدآموزی داره😂😂
ولی من هنوز منتظر پارت بعدممم 😔😂✨
میخوای باهم بنویسیم؟😂
من همش میخوام بنویسمش اما ایده ی خوبی برا ادامش ندارم، یا همون چرت و پرت مینویسم😂
چرا که نههه 😂🍄✨✨
دوباره برگشتم روحیه بدمممم 😆🍄🌸✨✨✨
وایییییی، ممنونممم.
مینویسمش زودترررررررر، چطوری؟
خوبییییی؟
ولی تو باید یه ستاد روحیه بخشی بزنی😂
خوبه خوبه، زودتر بنویسسسس 😌✨
من دوباره برگشتممم 😃👍✨
در انتظار پارت بعدممم 😌🌸🍄
خوش اومدیییی😂
من خیلی گشاد شدممم😂
ممنونم که روحیه میدی😂😂
بیار روحیهههه 😃👍✨✨✨✨
🍄🌸✨✨✨✨
10 میدم 😃✨
پارت بعد لطفااا 💐✨
واییییی، ممنونممم😂
میدونم قرار بود این پارت بیای اما متاسفانه انگشتم یاری نکرد یه چیز دیگه برا خودش نوشت😂
انشاءالله به زودی میاییی، وارد بعدیم اگه سازنده از این تنبلی در بیاد به زودی قراره گذاشته بشه.
ممنونم که با نظرهای خوبت خوشحالم میکنییی
مشکلی نداره،،،
بالاخره شما سازنده ای 😅😂💐✨
هر تصمیمی میخوای بگیر، من صبر میکنم😃⛈️🌸
اینو نگووو، شماها جنگجو و هیولایید.
اگه شماها نباشید داستان ادامه پیدا نمیکنه، مخصوصا تو هم که یه هیولای متحول شده ای😂
ولی من بالاخره صبر میکنممم 😃😂🌸✨
ممنونمممممم
9 میدم
فقط کی من میام دارم نصفه جون میشم
ممنمنونمممم.
صبر پیشه کننن😂