سلام تا اونجا گفتیم که رستم فیل سفید رو کشت زال برای مرگ فیلش ناراحت شد و از اینکه به مردم آسیب نرسیده و شجاعت و قدرت پسرش خوشحال شد از اون طرف جنگ سام بالاخره تموم شد و داره میاد برای اولین بار میاد دیدن نوه ش تن رستم لباسای برازنده کردن،سوار فیلش کردن و بردن پیش سام سام هم کلی خوشحال شد که چنین نوه ی قدرتمندی داره
یه مدتی گذشت حالا رستم تقریبا دوازده سالشه زال رستم رو صدا کرد گفت پسرم ازت یه خواهشی دارم رستم گفت چه خواهشی پدر؟ زال گفت سال هاست مردم دارن از عده ای دشمنانمون که توی قلعه ای بالای کوه سپند زندگی میکنن رنج میبرن.کسی هم نتونسته شکستشون بده
از تو میخوام این کار رو بکنی پدر بزرگت سام و پدرش نریمان قبلا سعی کردن ولی سام شکست خورد و نریمان کشته شد فریدون، شاه بزرگ ایران به نریمان دستور داد که بره و اونجا رو تصرف کنه اما نریمان و سپاهش یکسال اونجا رو محاصره کردن و نهایتا دشمنان از بالای کوه سنگی رو پایین فرستادن و باعث اون سنگ بافث مرگ نریمان شد. بعدش سام بشکر کشید ولی ناامید شد و برگشت
حالا تو باید بری رستم با خودش فکر کرد که این کار با زور بازو راه نمیفته و نیازمند تدبیره پرس و جو میکنه از وضعیت قلعه میفهمه همه چیز دارن به جز نمک مردم اون قلعه احتیاج شدیدی به نمک دارن چند تا شتر و یه عالمه نمک آماده میکنه وسایل جنگ رو لا به لای نمک ها قایم میکنه
بار ها رو بست پشت شتر ها لباس تاجرا و شتربان ها رو پوشیدن راه افتادن به سمت قلعه یه نگهبان اونا رو دید وقتی که نزدیک کوه شدن به رییس نگهبان ها گفت و اون هم فرستاد ببینن بار و کالای کاروان چیه رستم گفت بار ما نمکه نگهبان خوشحال شد و دروازه قلعه رو باز کرد
رستم و افرادش وقتی شب شد،لباس جنگشونو از وسط بار شترا بیرون اوردن و پوشیدن به نگهبانا حمله کردن رستم سراغ رئیس نگهبانا رفت و با یک ضربه کشتش باقی نگهبانا هم کشته شدن از سروصدای جنگ،مردم قلعه بیدار شدن و اومدن کمک نگهبانا اما رستم و افرادش اونا رو هم تارومار کردن جنگ تا صبح ادامه داشت و این داستان ادامه دارد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)