داستان منp3

بیدار شدم هنوز تو فکر اینم که دیروز هری و دراکو توی اتاق ضروریات چی کار میکردن.نمیتونم الان با نقشه ی غارتگر پیداشون کنم چون دیروز قبل خواب نقشه رو به هرماینی برگردوندم.تصمیم گرفتم عینک نارگل نشانم رو بردارم و باهاش حواسم رو پرت کنم

داشتم تو حیاط نارگلا رو نگاه میکردم که دیدم یکی داره میاد .وای دراکو اومد و داره میره داخل. بدون این که بفهمه دنبالش کردم و صدای چند نفر رو شنیدم.

یکی از صدا ها دراکو بود بقیه چی ؟ داشتم به صدا نزدیک تر میشدم که فهمیدم سه نفرن . دراکو و هری رو متوجه شدم ولی نفر سوم کی بود؟صداش دخترونه بود.نزدیکتر فهمیدم که هرماینیه.داشتن حرف میزدن و هری و دراکو داشتن دوباره بحث میکردن

هری ⁚ دارکو بحث نکن دیگه دراکو⁚ بابا خب بهتره اینجوری کنیم هرماینی⁚بس کنید الان همه میان هری ⁚ دراکو گوش کن دراکو ⁚ خودت گوش کن پاتح هری ⁚ دراکو هرماینی بهتر از ما میتونه یه دختر رو درک کنه بذار با حرف اون پیش بریم دراکو⁚پاتح اینقدر بحث نکن باید به حرف هرماینی گوش بدیم هرماینی⁚یعنی متوجه نیستید دوتاتونم دارید یه چیز میگید؟ هری و دراکو باهم⁚😂😂😂😂 داشتیم سر به سرت میذاشتیم هرماینی هرماینی⁚😐😐

یهو یکی دستشو گذاشت رو شونم و گفت لونا خوبی ؟ چی کار میکنی؟ رون بود یه لحظه ترسیدم نمیخوام بفهمه داشتم نگاشون میکرم گفتم هیچی دارم رد میشم .چطوری؟ رون گفت خوبم میای باهم بریم حیاط ؟ اگه میگفتم نه معلوم میشد که دارم چی کار میکنم پس مخالفت نکردم و باهم رفتیم حیاط

بچه ها این پارت هم تموم شد امید وارم لذت برده باشید 😊 ناظر جون بالا رو خوندی؟🥺رد نکن مرسی😍 نتیجه چالشه بای بای