سلام دوستان💙🤝 خودتون میدونید که به خاطر امتحانات چند وقت نبودم ولی با قدرت بیشتری برگشتم تا براتون تست بزارم امیدوارم راضی باشید🤍🪐
قبل از اینکه بریم سراغ داستان باید یه چیزایی رو توضیح بدم🌿🤍 من داستان غارتگران رو به نظرم با روند درستی ننوشتم برای همین تصمیم گرفتم که از نو شروع کنم به نوشتن داستان الان من فرقی با داستان قبلی نداره فقط اسم ، اخلاق و ظاهر بعضی از شخصیت ها تغییر کرده یک پارت از داستان جدید میزارم اگه مورد پسندتون قرار گرفت انشاءالله پارت بعدی رو هم قرار میدم خب حالا بریم که پارت اول رو بخونیم😉🤍
سیریوس بلک چرخ دستی اش را به سمت سکوی نه و سه چهارم حرکت داد و جلو رفت داشت به سکو نزدیک میشد که ناگهان با پسری که مانند او داشت به سمت سکو حرکت میکرد برخورد کرد... چمدانش از چرخ دستی پایین افتاد . درش باز شد و تعداد کمی از وسایل او به دور اطراف ریختند پسری که به او برخورد کرد، با شرمندگی گفت:من معذرت میخوام اصلا حواسم نبود» سیریوس:اشکال نداره زیاد مهم نیست» سیریوس خم شد که وسایلش را جمع کند و نگاهی به آن پسر انداخت که داشت به او کمک میکرد وسایلش را درون چمدانش بگذارد پسر موهای پر کلاغی ای داشت که بسیار ژولیده بودند . او عینکی بود و چشم های فندقی روشنی داشت سیریوس:هی..اسمت چیه؟» پسر تا خواست حرفی بزند دختری با چشمان طوسی ، موهای بلوند که عینک دایره ای به چشم زده بود از راه رسید ، او به وضعیت آنها نگاهی کرد و خندید سپس گفت: کمک نمیخواین؟» سیریوس که از لحن دختر خوشش نیامده بود با بدخلقی گفت: نخیر راضی به زحمت نیستیم» دختر با غرور رویش را برگرداند و گفت: هرطور راحتی» و رفت سیریوس در چمدانش را بست سیریوس رو به پسر گفت: اسمت رو نگفتی؟» پسر گفت:من جیمز هستم ، جیمز پاتر ، اسم تو چیه؟» سیریوس با جیمز دست داد و گفت :منم سیریوسم، سیریوس بلک » جیمز:خوشبختم ، راستی زود باش از قطار جا نمونیم،توی هاگوارتز خیلی چیزها در انتظارمونه» سپس چرخ دستی اش را گرفت و با سرعت به سمت سکو حرکت کرد و ناپدید شد سیریوس هم به دنبال او رفت و هر دو باهم سوار قطار شدند سیریوس جلو حرکت میکرد و جیمز پشت سر او بود داشتند دنبال کوپه میگشتند که ناگهان کسی به سیریوس تنه زد همان دختری بود که در ایستگاه دیده بودند سیریوس:هی..حواست باشه انگار نه انگار یه آدم اینجا وایساده همینجوری بهش تنه میزنی» دختر رویش را برگرداند و با پر رویی گفت: میخواستی جلو راه من واینسی» و رفت جیمز ادای دختر را در آورد و گفت: خدایا چرا اینقدر سوسوله» سیریوس: ولش کن این دختره خیلی پر رو تشریف داره ، اونجا یه کوپه هست ، فقط دو نفر اونجان»
هردو پسر به سمت کوپه حرکت کردند جیمز در کوپه را باز کرد و خطاب به دختر و پسری که آنجا نشسته بودند گفت: ما میتونیم اینجا بشینیم پسر گفت: حتما...» سیریوس و جیمز توی کوپه نشستند و مشغول صحبت شدند دختری که درون کوپه بود کنار پنجره نشسته بود و صورتش را به شیشه چسبانده بود ، معلوم بود گریه کرده است . او موهای قرمز داشت و چشمان سبزش میدرخشیدند روی به روی او ، پسری نشسته بود که موهای چرب و دماغی عقابی داشت پسر داشت به دختر میگفت: این حرف ها دیگه مهم نیست ، فکرش رو بکن بالاخره درست شد و ما داریم به هاگوارتز میریم» دختر سرش را تکان داد و لبخندی زد پسر گفت:بهتره تو «اسلیترین» باشی» جیمز که تا آن لحظه سرش به کار خودش بود با تعجب گفت:اسلیترین؟(خطاب به سیریوس)کی دلش میخواد اسلیترین باشه؟من که اگه اسلیترین بشم فورا مدرسه رو ترک میکنم ، تو چطور؟» سیریوس که تا آن لحظه همه ش در حال خندیدن بود ، این بار چهره اش را در هم کشید و گفت: همهی خانواده من اسلیترین بودن» جیمز:مرلین بزرگ،منو باش فکر میکردم تو آدمی!» سیریوس خندید «شاید من بتونم این سنت رو بشکنم، دنیا رو چی دیدی شاید شانس آوردم» جیمز شمشیر نامرئی ای را برکشید:گریفندور، جایی که شهامت توی قلبته..مثل پدرم» پسر از خود صدایی بی معنا در آورد جیمز:مثل اینکه تو با این حرفا مشکلی داری» پسر گفت:نه،چه مشکلی؟خودت میدونی ، شاید دلت میخواد به جای اینکه عقلت رو به کار بندازی،از زورت استفاده کنی.» سیریوس:فکر میکنی با این ریخت و قیافه ات کجا میری؟ از عقل حرف میزنی، تاحالا خودت رو توی آینه دیدی؟» جیمز بلند خندید. دختر مو قرمز که عصبانی شده بود گفت:بیا «سوروس» باید کوپه دیگه ای پیدا کنیم» جیمز و سیریوس صدای او را تقلید کردند موقعی که سوروس داشت رد میشد ، جیمز کمی خود را عقب کشید و گفت : هی، اسنیوهلوس، به زودی می بینمت»
جیمز و سیریوس کنار بقیه سال اولی های دیگر منتظر بودند پروفسور مک گونگال اسمشان را صدا بزند دختری که به سیریوس تنه زده بود جلوی او ایستاده بود سیریوس(درگوش جیمز ):دوست ندارم با این دختره هم گروهی شم ، تو چی؟» جیمز شانه اش را بالا انداخت جیمز:از همین الان میخوای باهاش لج کنی؟» سیریوس:خب...» پروفسور مک گونگال:لیا جکسون» دختر جلویی سیریوس به سمت پروفسور مک گونگال حرکت کرد و روی چهارپایه نشست کلاه کمی مکث کرد سپس گفت:گریفندور» سیریوس: لعنتی..» _سیریوس بلک استرس تمام وجود سیریوس را فرا گرفت جیمز:موفق باشی» سیریوس به سمت چهارپایه رفت و کلاه را روی سرش گذاشت کلاه:گریفندور سیریوس از اعماق وجودش خوشحال شد و به سمت میز گریفندور رفت و روی صندلیِ کناری لیا جکسون نشست چند لحظه بعد جیمز هم به گریفندور پیوست و کنار سیریوس نشست لیا به سیریوس و جیمز نگاهی کرد و گفت:خوش اومدین، خوشحالم با شماها هم گروهی شدم» سیریوس پوزخند زد ولی لیا اهمیتی نداد و همچنان داشت لبخند میزد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بدون شک گریفیندور شدن سیریوس بی دردسر نبوده
*ما اصلا all the young dudes و تغییر نمیدیم و پس بنویسیمش
مایل به پارت بعد ؟
پارت دوم داستانتم خوندم *ناظرم، تستتو تایید کرد* ولی حس میکنم با سوروس مشکل داری!
سلام عزیزم
مگه نمیگین تایید شده پس تست من چرا رد شده؟😊
در مورد سوروس هم ، من باهاش هیچ مشکلی ندارم اتفاقا یکی از شخصیت های مورد علاقهم هستش
ولی به گفته جی کی رولینگ این چهار نفر همیشه با سوروس لج بودن و منم داستان رو اینجوری روایت کردم
وای عزیزم رد شده؟ متاسفم ولی یه تست رو چند نفر ارزیابی میکنن! نمیوونستم رد شده ببخشید.
آره ولی تو پارت دو سوروس رو یکم بدجنس نشون دادی که حالا وللش
دوباره نوشتینش یگین تاییدش کنم(: