
ببخشید که خیلی دیر شد، به خاطر امتحانات و تیزهوشان و کلاس و ... یه مدت کلا ایده هام ته کشیدن و نمی تونستم داستان بنویسم

اسکارلت: خب سون، گون و سایمون رفتن جایی پس فعلا فقط خودمونیم. و من فکر کردم یکم بیشتر همو بشناسیم. سون: به من نگو چیکار کنم! اسکارلت: آخه اینقدر ازم بدت میاد؟ سون: اگه اینقدر ا*ح*م*ق نبودی بدم نمی اومد! اسکارلت: من باهوشم و فکر میکنم جفتمون اینو میدونیم. سون: آره حتما! و منم جادوگر شهر ازم! اسکارلت: بسه دیگه دیوونه ام کردی! *از دیدگاه گون* ما فقط 10 دقیقه رفتیم بیرون که از سوپری خرید کنیم و دعواشون شد... کل خانواده ام بی تی آی راجع به نبرد های افسانه ای Entjو Entp می دونن.من فکر میکردم زودتر از اینا شروع شه... خوب شد پفیلا خریدم!
*از دیدگاه سایمون* اون دو تا دعواشون شد...اوه خب! بالاخره یه ذره تفریح خوب.پنجشنبه بود و کلاسا تعطیل. جمعه قرار بود بریم شهربازی و امروزو بنا بود بیکار باشم...بر خلاف برنامم بود ولی خوشحالم که اینجوری شد. و خوشحالم که جلوی گونو نگرفتم و گذاشتم کلی خوراکی بگیره!
اونا به مدت 2 ساعت و 39 دقیقه و 15 ثانیه دعوا کردن. به اندازه ی یه فیلم کامل! جالب بود ولی بعدش... من شاهد چیزی بودم که فقط توی کتابا دیده بودم... بعد از نیم ساعت... سون یه جوک مسخره گفت و اسکارلت خندید. یه 2-3 دقیقه ای به جوک خندیدن و بعد برگشتن سر کار و زندگیشون...اما...دیگه از دست هم عصبانی نبودن. شاید سون اونقدر ا*ح*م*ق باشه که یادش بره... اما اسکارلت...ا*ح*م*ق نیست...و مثل من...
..........مثل من معتقده که بخشیدن یه گناهکار مثل دادن یه تیر دوم به اونه...نه به سادگی میبخشه نه به سادگی فراموش میکنه. ازش در این باره موقعی که داشت چایی میخورد پرسیدم. لبخند زد و گفت:(...میدونی...چند وقت پیش یادم اومد که از بچگی سونو میشناسم.اون موقع من... یه جورایی Infj بودم...اون Infp بود. طی یه سری اتفاق...اون باعث شد کسی که الان هستم باشم.می دونم که اون چرا اینجوری رفتار میکنه... و میدونم که اونم یادشه...و اینکه هرگز بهم آسیب نمیزنه...تو هم همینی... من هنوز بچگیامونو یادمه...گونم یادمه...همه...واسه من...شما...یه مرحله ای از دوستی هستین که...برای بخشیدنتون احتیاجی به عذرخواهی ندارم!
از دیدگاه سایمون: من...فکر نمیکردم یادش باشه...به هر حال... *2 روز بعد* وقت ملاقات با ماجراجوهاست! جزئیات دیدارو نمینویسم چونکه به دلیل صحنه های شدییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییدا خشونت آمیز سانسوره. فقط بدونین که آنالیزگرا ها همه از روهان و سون از همه و ماجراجوها همه از سون و روهان از همه خوششون اومد ودف؟چی نوشتم!
راستی قضیه ی رمانتیک کردن ژانر داستان کنسله! پس ش*ی*پ چرت و پرت نبینم تو کامنتا! (و بله بنده Entj ام
چالش:داستانای دیگمم بذارم یا نه؟ (قراره هفته ای یه بار خانه Mbti و داستانای دیگه تاثیری روی این قضیه نداره ,
موضوع داستانا: 1 من و دوستام وارد آندرتیل میشویم 2 من وارد فندوم های مختلف میشم تا بهشون بهترین پایان ممکنو بدم 3 زندگی روزانه من 4 2 تا افرادی که تو کامنتای همین تست درخواست بدن یه بیوگرافی میذارن و با من میان توی یه خونه زندگی کنن

چچچچچچچچچیییییییییببببببببببیییییییییییی مممممممممممممااااااااااانننننننننننننیییییییییییییکککککککککککاااااااااااااا چیبی مانیکا
سذصسیرتطلقثصبذطقتبییییییییییططثتصثقتا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه اش؟
ممنون بابت تعریفاتون!
جوالبه...میشه منم باشمم؟؟؟
آسوکا ۱۴ INTJ آیکیو ۱۳۸ و اگه چیز دیگه ای لازمه بگو..
علایقت،نوع حرف زدنت،رفتارت با دوستات و رنگ موردعلاقت رو بنویس
علایقم انیمه و اهنگ گوش دادن...رفتارم بادوستام... زیاد باهاشون نمیحرفم ولی خیلی پیش دوستای صمیمیم کرم میریزم...رنگ مورد علاقم زیادن ولی بیشتر بنفش بعدش قهوه ای قرمز سبز ... نوع حرف زدنم توحالت عادی یا یجوریه ک رومخ دوستام باشه یا اینکه«اها...اوکی...هوم...گرفتم...(اصلا گوش نمیدم چی میگن)» چیز دیگه ایم لازمه بگو...
راستی همین داستان ام بی تی ایت زیاد یخفنهههه:)
فهمیدم.ممنون
عالیح