14 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🌃Liona 🌃 انتشار: 1 سال پیش 14 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
حرفی نیست
آنچه گذشت : سنگ درخشید و دخترا روی یک کشتی بودند.؛؛؛؛؛؛ افراد کاپیتان به دخترا حمله کردند ولی دخترا همشون رو از پا درآوردند ؛؛؛؛؛؛ نقشه واسه فرار کشیدند ؛؛؛؛؛؛؛ کاپیتان به قایق دخترا شلیک کرد سفر در زمان پارت سه
چشماشون رو باز کردند یهو دیدند سوار یک کالسکه شده بوده بودند . لیونا گفت: ما تو چه دوره ای هستیم . رزی کمی فکر کرد و گفت : ما تو دوره ی قرون وسطا هستیم . آملکا گفت: این دوره ی مورد علاقه منه همیشه دلم می خواست پرنسس بشم . از کالسکه بیرون آمدند که یه شوالیه نیزش رو جلوی آنها گرفت و گفت : شماها کی هستید باید شما رو پیش پادشاه ببرم . شوالیه دستای دخترا رو بست و آنهارو به قلعه برد رزی گفت : این شوالیه من رو به یاد سرباز مصری میندازه
آملکا گفت: آره، ولی الان وقت این حرف ها نیست باید نقشه بکشیم تا فرار کنیم. لیونا گفت: من یه نقشه دارم بیاین گولش بزنیم . رزی گفت: چطوری لیونا گفت : خودت میبینی و بعد گفت: آهای شوالیه من یه دزد دیدم که از اون طرف رفت . شوالیه گفت: آهای دزد تو دستگیری. لیونا گفت : چه زود گول خورد رزی با چاقویی که داری طناب هارو پاره کن .رزی طناب هارو پاره کرد و هر سه تاشون فرار کردند که به یه خانم برخورد کردند از ظاهرش معلوم بود که یه پرنسس بود . آملکا تعظیم کرد و گفت : درود بر شما من آملکا هستم اسمتان چیست؟
پرنسس کمی خندید و گفت : عجیبه من رو نمیشناسی من پرنسس امیلی هستم ولی چرا لباساتون کمی فرق داره نکنه از آینده اومدیم . رزی گفت : بله ما از۷۰۰ سال آینده اومدیم میدونم باور کردنش سخته پرنسس گفت : خب آره یجورایی باور کردنش سخته ولی من به حرفای شما اعتماد دارم حالا چطور اومدید به گذشته . لیونا سنگ زمان رو به پرنسس نشان داد و پرنسس امیلی گفت : من این سنگ رو قبلا یه جایی دیدم بزارید فکر کنم .....آهان یادم اومد همراه بیایید .
دخترا دنبال پرنسس امیلی رفتند و رسیدند به یه غاری پرنسس امیلی مشعل رو روشن کرد و نقاشی هایی رو ی غار دیده شد به این شکل:(ساخت خودم 😀)
رزی پرسید : معنی این ها چیست . پرنسس امیلی گفت: نمیتونم این خط به زبان خاصی نوشته شده است . لیونا گفت : پس چطور بفهمیم اینجا چی نوشته شده است. پرنسس گفت : من یه پیرمردی میشناسم که میتونه این خط رو بخونه من آدرسش رو بردم همراه من بیایید. خلاصه رفتند و رفتند تا به اون شخص رسیدند پرنسس امیلی در زد . پیرمرد در رو باز کرد .پرنسس سلام کرد و گفت : سلام ما به کمکتون نیاز داریم پیرمرد سلام کرد و گفت : پیرمرد گفت چه کمکی ؟ پرنسس گفت : همراهمون یا تا بهت بگیم پیرمرد قبول کرد و همراه آنها آمد تا رسیدند به غار
پرنسس امیلی گفت: میشه این خط رو بخونی پیرمرد کمی به دیوار نگاه کرد و گفت : خدود ۳۰۰۰ سال پیش فردی به نام لوردن فرانش که یه جادوگر بود یک سنگ درست کرد و بعد یه ورد خوند: هرچه زمان در گذشته و آینده هست داخل این سنگ رود و دوره ها و زمان های مختلف داخل این سنگ رفتند و حالا سنگ زمان در کنترل خود داشت . و سه تا از دشمناش که اون سنگ رو می خواستند به لوردن حمله کردند و او را دستگیر کردند یکی از دشمناش گفت : اگر میخوای زنده بمونی اون سنگ رو به ما بده
لوردن میدانید که اگر این سنگ به دست دشمناش بیفته فاجعه ی جهانی و زمانی رخ میده و یک کلام گفت : نه و همشون رو زد و بعد جلوی سنگ گفت : ای سنگ خودت رو به ۳۷۰۰ سال بعد برو تا هیچکس دستش به تو نرسه و سنگ به آینده سفر کرد ولی بعد از رفتن سنگ دشمناش اون رو کشتند . رزی گفت : این چیزی که خوند فقط راجب بوجود آمدن سنگ بودما میخوایم بدونیم چطور از سنگ استفاده کنیم . پرنسس امیلی گفت: بیاین بگردیم شاید نقاشی دیگری بتونیم پیدا کنیم.
لیونا گفت : موافقم بیاین بگردیم. همه کل غار رو گشتند پس از جست و جوی فراوان یک نقاشی دیگر پیدا کردند به این شکل:( ساخت خودم 😀)
آملکا گفت : میشه بخونیش . پیرمرد گفت : اینجا نوشته : برای اینکه از سنگ استفاده کنید باید این ورد رو بخونید : ثانیه ها و دقیقه ها با هم میشن ساعت و روز ها ( با ریتم خوندی؟) و بعد دوره ی مورد نظرتون روناک میبرید ولی اگر بلد نباشید سنگ به طور اتوماتیک شما را به دوره های مختلف میبره ولی هشدار: اگه این سنگ بشکنه شما وارد دنیای زمان میشید و برای رهایی یافتن از دنیای زمان باید ساعت مرکزی رو پیدا کنید به شکل عقربه های ساعت سنگ زمان در بیارید و همه چیز به حالت اول بر می گرده . ولی همه این کار هارو زیر ۱۰ دقیقه انجام بدید وگنه تا ابد گیر میوفتید
شکل عقربه های ساعت سنگ زمان در بیارید و بعد همه چیز به حالت اول برمی گردد ولی اگر نتوانید همه ی این کار هارو انجام بدید تا ابد توی دنیای زمان گیر میفتید . لیونا گفت: وای چقدر سخت گیر . رزی گفت : چرا ناراحتی الان باید خوشحال باشیم چون الان نمیدونیم چطور از سنگ استفاده کنیم . و دخترا خوشحال شدند و از پرنسس امیلی و پیرمرد تشکر کردند .
رزی گفت : ثانیه ها و دقیقه ها با هم میشن..... که یهو سنگ بالای غار شکست و سنگ زمان رو شکوند رزی گفت : نههههههههههههههههههههههههههههه بدبخت شدیم که سنگ درخشید . دخترا دیدند که داخل دنیای زمان هستند لیونا گفت : ما کجاییم رزی گفت: تو دنیای زمان . آملکا گفت : الان وقت این حرفانیست بیاین سنگ زمان رو پیدا کنیم .
موافقت کردند و دنبال ساعت مرکزی گشتند بعد از کمی گشتن ساعت مرکزی رو پیدا کردند رزی گفت : کسی یادشه عقربه های سنگ زمان چی شکلی بود دخترا گفتند : نه رزی گفت : فکر کن فکر کن آهان یادم اومد و عقربه های ساعت مرکزی رو به شکل عقربه های سنگ زمان در آورد ساعت مرکزی درخشید و وقتی دخترا چشماشون رو باز کردند
یهو دیدند که توی یک جنگل هستند رزی گفت : ما الان تو زمان خودمون هستیم . آملکا گفت : بیاین بگردیم تا مطمئن شیم بعد از کمی گشتن فهمیدند که تو زمان خودشون هستند ناگهان از دور والدینشان رو دیدند به طرف آنها دویدند و آنها را محکم بغل کردند . رزی گفت : باور تون میشه ما به زمان سفر کردیم و ۱ روز نبودیم مامان رزی گفت : شما ها نیم ساعته که نبودید دخترا تعجب و سکوت کردند ولی در دل یک فریاد بزرگ لیونا گفت: ولی ما به زمان سفر کردیم و همه ی ماجرا رو تعریف کرد پدر لیونا گفت : بازی تخیلی کردید لیونا گفت : نه چرا آخه حرفمون رو باور نمیکنید ما از طریق سنگ زمان اومدیم. مامان آملکا گفت : اونا راست میگن من چیزی به نام سنگ زمان شنیده بودم حتما دخترا اون سنگ رو پیدا کردند و به زمان سفر کردند دیگه از این به بعد مراقب خودتون باشید . حالا که مهمونی تموم شده بیاین وسایل رو جمع کنیم و به خونمون برگردیم . دخترا خوشحال شدند دو دلیل داشت اول اینکه همه حرفشون رو باور کردند و دومیش آینه که به زمان خودشون برگشتند........... پایان
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
واااای خدا چه زیبا
لطف داری 😊