درباره یک دختر و پسر
(سلام ملینا هستم می خواستم بگم اگه از داستانم خوشتون امد بگین ادامه بدم اگه نه که بگین ادامه ندم وقتون رو نمی گیرم بریم سراغ داستان)
از زبان مینا :ماریااااااپاشو دیگه 😠(بچه ها مینا مامان ماریاست ماریا شخصیت اصلی داستانه)نمی خوای پاشی نهههه😡سحر خاله برو بیدارش کن)سحر دوست ماریا هست مثل خواهر هستن)سحر:چشم خاله جون از زبان سحر :رفتم توی اتاق دیم ماریا مثل یه خرس خوابیده (بچه ها عکس ماریا و سحر و براتون میزارم پارت بد ببخشید بجا حرف زدم)صداش کردم ماریا ماریا پاشو خواهری از زبون ماریا:باصدای یکی که میگفت ماریا پاشو از خواب بیدار شدم نه کامل با خودم گفتم..
این خروس بی محل کی اول صبحی نمی زاره من بخوابم😡😡طرف با صدایی که می خواست عین این ردپای لوس رفتار کن گفت :من سحر هستم از آشنایی با شما خوشبختم و شما؟خبرت پاشو که دیر شد بریم که قاسمی کلمونو میکنه سریع از خواب پریدم گفتم:کجا بریم سحر😕 سحر:دانشگاههههههه😡گفتم :من نمیام سحر:چرا؟🧐گفتم چون دیشب دیر خوابیدم شر من درد میکنه سحر:چه غلطی میکردی که دیر خوابید و سرت هم درد میکنه گفتم..
گفتم:داشتم با آقامون چت میکردم عشقه دیگه متوجه زمان نمی شی سحر:باشه بابا باور کردم تو که هیچ کیو نداری زیادی حرف نزن حاضر شو بریم که دیر شدقاسمییی میکشتمو گفتم:تو برو من میام پاین حاضر شدم رفتم پاین به مامان و بابا و داداشم سلام که ..
گفتم:داشتم با آقامون چت میکردم عشقه دیگه متوجه زمان نمی شی سحر:باشه بابا باور کردم تو که هیچ کیو نداری زیادی حرف نزن حاضر شو بریم که دیر شدقاسمییی میکشتمو گفتم:تو برو من میام پاین حاضر شدم رفتم پاین به مامان و بابا و داداشم سلام که ..
ببخشید یه اسلایم زود تر تموم کردم اگه خوب بود بگین ادامه بدم ممنون تا پارت بعد فعلا❤❤👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
 
   
  
  
  
 
لطفا اگه داستانمو دوست داشتنین بگین ادامه بدم اگه نه که هیچ