پارت 28 یکم دلم گرفته همین☺ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن واقعا چیز بدی نداره و فقط یه داستانه مهربونم منتشر کن پلیززز:))
میشه نری؟ آلیس : کاش میتونستم... دلم نمیخواست برگردم اشک تمام صورتمو در بر گرفته بود هری : دوست دارم...اگه..نیاز باشه صد بار میگم.. فقط..نرو چرا داری میری؟ چرا مثل همه داستانا که آخرش تلخه باید زندگی ماهم اینطوری باشه هااا؟ آلیس : اشکام همینطور با بارون فرود میومد روی صورتم...قدم هامو تند تر کردم...با صدای بلند گفتم شاید ببینمت...یعنی امیدوارم! شروع کردم به دویدن سمت خونه هری : چشمام به خاطر گریه سوز میزد رو زمین نشستم و به دیوار تکیه زدم چرا همه تنهام میزارین؟ مگه چکار کردم؟ آخه دوست داشتن جرمه؟ اگه کسی پول نداشته باشه نباید کسی رو دوست داشته باشه؟ مگه چکار کردم مشتی به دیوار کوبیدم ________________________________ آستوریا؟ آستوریا : شما؟ دراکو : مسخره بازی در نیار یعنی تو منو نمیشناسی؟ آستوریا : من سعی میکنم کسایی که تنهام میزارن و فراموش کنم چرا برگشتی؟ تو که تمام حرفاتو زدی و گذاشتی رفتی دراکو : ولی من نظرم عوض شده آستوریا : در مورد چی؟
دراکو : میدونی دوست دارم!! هر جا که باشی...آستوریا : میگی باور کنم؟ دراکو : میدونی چقد دنبالت گشتم؟ بهش نزدیک شدم و تو چشماش خیره شدم و لبخندی زدم میشه یه لبخند بزنی؟ آستوریا : متعجب تو چشماش زل زدم و لبخند کمرنگی زدم دراکو : همیشه بخند...با خنده قشنگ تری! دلم واست تنگ شده بود آستوریا : من بیشتر خیلی بیشتر... ________________________________ آلیس : در خونه رو باز کردم و رفتم داخل ریموس : هیچ معلوم هست کجا رفتی؟ میدونی چند ساعته بیرونی؟ مگه نگفتم حق نداری اون پسر و ببینی آلیس : سرمو انداختم پایین و با صدای آرومی گفتم میتونم باهاتون حرف بزنم؟ ریموس : در مورد چی؟ آلیس : لطفا! ریموس : بیا تو اتاقم قبلش لباساتو عوض کن خیس شدی آلیس : نگاهی به لباسم که به خاطر بارون خیس آب شده بود انداختم از پله ها رفتم بالا و آروم رفتم داخل اتاق و در و بستم و رفتم سمت کمد لباسم اشکامو پاک کردم و یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون و راه افتادم سمت اتاق کار پدر
در زدم و در و باز کردم و وارد اتاق شدم و در و پشت سرم بستم ریموس : بشین...آلیس : باشه ای زیر لب گفتم و نشستم رو مبل یه نفره کنار میزش پدر...شما که میدونید من چقد دوستون دارم میدونید واقعا بابت همه چی ازتون ممنونم بابا چرا از هری بدتون میاد؟ ریموس : اون پسر لایق تو نیست تا وقتی دراکو آلیس : دراکو از بچگی مثل داداشم بوده اونم یکی دیگه رو دوست داره! ریموس : چی؟ آلیس : بابا...میدونم که مامانم وضع مالی خوبی نداشته ولی تو دوسش داشتی و الان...بابا زندگی میتونه تغییر کنه هری وضع مالی درست حسابی نداره ولی مهربونه...منو خوب درک میکنه....منو دوست داره...اخلاقش خیلی...خوبه وقتی گفتم بهتره ازم دور باشی نمیدونی چقد عصبی شد وقتی شما گفتین دیگه نمیتونم ببینمش حالم خیلی بد شد ولی اونم میتونه یه کار درست حسابی پیدا کنه...فقط یه فرصت بهش بدین...با بودن با اون حال منم خوبه...حداقل شاید از ته دل میخندم...اون تنهام نمیزاره....قول داده ریموس : آلیس...سرنوشت تو واسه من مهمه بیشتر از هر چیزی آلیس : میدونم...مگه شما نمیخواید من زندگی خوبی داشته باشم؟ من اینطوری کنار اون خوبم...بهتون قول میدم فقط یه فرصت!
ریموس : باید فکر کنم آلیس تا چند وقت بیرون نمیری آلیس : چ..چشم از رو مبل بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت اتاق خودم
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیززز شاید با منتشر شدن این تست لبخند بزنم و کمی حالم خوب شه☺:) اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه لطفا منتشر کن ناظر مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی☺💚تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
رمانت خیلییی قشنگهه:)
ممنونم قشنگم مث تو
:) 🤍
خیلی قشنگ بود💖
مث تو تنک
عالیی
تنک بیب