
سلام🖐🏻من یه دخترم به اسم کیانا♡من الان 12 سالمه. من دختری هستم با موهای مشکی مشکی، خیلی مشکی. پوست سبزه. دماغ بزرگ و شبیه به نوک عقاب😭البته بزرگ به دلیل اینکه تو سن بلوغم😉ولی من عاشق دماغم هستم😌خیلی لاغر🥺قدم هم تقریباً متوسط هست.من چشمانی قهوه ای دارم. ولی شاید باور تون نشه، با این همه زشتی خیلی خشگلم!😍من توی اصفهان زندگی می کنم. من یه دختر تخیلاتی هستم و عاشق رنگ نارنجی.🧡 من می خوام داستان زندگی چندین سال بعدم را به شما بگویم. همه اش خیالی است ولی زیبا😍داستان دانشگاه رفتنم، عاشق شدنم، ازدواج کردن و... امیدوارم از داستانم خوش تون بیاد. از وقتی داستانم را شروع می کنم که دارم میرم دانشگاه😍
اول اون بالا را بخون که اگه نخونی داستان را نمی فهمی👆🏻
وای خدااااااااااا!😍خیلی خوشحالم. فردا اولین روز دانشگاهم هست😍دارم از شادی سکته می کنم!😍 کیان(آها یادم رفت بگم. کیان دوست خیالی من هست) که رو تختم نشسته بود یه نگاهی بهم انداخت. یه نگاه اینجوری😐!بعد هم بهم گفت:«خب حالا چه خبرته؟مگه می خوای بری فضا که اینقدر ذوق مرگی؟😒». منم یه نگاهی بهش انداختم اینجوری😑!و بعد گفتم:«یعنی تو خوشحال نیستی که دوستت داره میره دانشگاه؟عجبا!😶». کیان یه نگاه اینجوری بهم انداخت😏 و بعد گفت:«چرا بابا خوشحالم. انشاللّٰه موفق بشی و به آرزوهات برسی🥰». من تو اون لحظه اینجوری بودم😍😍😍😍😍😍😍😍!و بعد گفتم:«مرسی عزیزم🧡». اونم بهم گفت:«خب دیگه باید بخوابی تا فردا بتونی صبح زود از خواب بیدار بشی🥰». گفتم:«باشه.پس شب به خیر.فردا می بینمت». کیان هم گفت:«شب تو هم به خیر.😉». بعد هم رفت خوابید.اما من از هیجان خوابم نمی برد😍به هر حال هر جوری بود خوابیدم😋
ساعت گوشیم که گذاشته بودم رو ساعت 06:00 صبح، زنگ خورد😍با شور و اشتیاق از خواب بیدار شدم تا برم کار هام رو بکنم🤩کیان هم اومد جلو چشمم و با شادی داد زد:«سلاممممممم😍صبحت به خیر رییس جمهور!(بعداً می فهمید چرا بهم میگه رییس جمهور)🥰بزن قدش👊🏻». منم زدم قدش👊🏻.🤛🏼🤜🏼. بعد هم بهش گفتم:«سلام قربونت برم😍صبح تو هم به خیر🥰». و بعد هم رفتیم. اول از همه رفتم وضو گرفتم و با کیان نماز ها مون را خوندیم.🥰بعدشم مامانم از خواب بیدار شد. چایی را گذاشت دم بکشه تا برا صبحانه بخوریم.نماز مون که تموم شد، رفتیم نشستیم صبحانه خوردیم.😋خیلی این صبحانه بهم چسبید😍به کیان هم همین طور. بعد که صبحانه را خوردیم،بلند شدم و رفتم لباس مناسب پوشیدم🧡. یه لباس خیلی خوشگل.😍یه مانتو و شلوار و مقنعه سرمه ای خیلی ناز و کیوت🥰.کیان از لباسم خیلی خوشش اومد و با این حالت😍گفت:«وای خدااااااا!چه رییس جمهور نازی😍». من هم با این حالت🥰گفتم:«ممنونم🧡حالا بدو بریم که دیرم نشه🤩». کیان هم گفت:«بزن بریم😋».
اومدیم از در خونه بیرون تا کفش هامون را بپوشیم🥾.داشتم بند های کفشم را می بستم که مامانم یه پولی از کیفش در آورد و دور سرم چرخاند و زیر لب ذکر گفت📿.بعد که کفش هام رو پوشیدم بهم گفت🥰:«داری میری سر راحت این پول را بنداز توی صندوق صدقات.انشاللّٰه هم موفق بشی. برو به سلامت🖐🏻».منم پول را گرفتم و خداحافظی کردم و با کیان از پله ها دویدیم پایین و اومدیم بیرون.تا اومدیم بیرون،با کیان یه نفس عمیق کشیدیم😌.بعدش هم به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده😂😂😂😂😂😂. ما دوتا کلا خیلیً بامزه ایم😍.بعدش هم شروع کردیم به راه رفتن تا برسیم به ایستگاه اتوبوس🚌.تو راه که داشتیم می رفتیم داشتم آهنگ باز آمد بوی ماه مدرسه را می خوندم😂.کیان یه نگاه اینجوری😐بهم انداخت و گفت:«خدایی رییس جمهور مملکت باید اینجوری باشه؟(بعد هم در این لحظه زد تو سرم🥺و گفت...)مگه داری میری مدرسه کوچولو😬؟». گفتم:«نه بابا یه دفعه ذوق زده شدم قاطی کردم😂».کیان هم فقط اینجوری😐بهم نگاه کرد و بعد زد تو سر خودش😂😂😂😂. خلاصه تو راه که داشتیم می رفتیم مخ کیان بدبخت را خوردم😂😂😂از بس حرف زدم. کیان هم فقط می گفت:«این ایستگاه اتوبوس کو پس😫؟چرا نمی رسیم🥺؟».منم فقط می خندیدم😂😂😂.بلاخره رسیدیم به ایستگاه اتوبوس🚌و کیان یه نفس راحت کشید😌.تو ایستگاه اتوبوس حدیث دوست صمیمی ام را دیدم🥰. با هم قرار گذاشته بودیم تا بریم دانشگاه.اون زود تر از من رسیده بود.کلی با هم دیگه حرف زدیم. اون هم خیلی ذوق زده بود😍. کیان هم که این اوضاع رو دید فقط اینجوری😐و اینجوری😑ننگاه می کرد و گاهی می زد تو سرش😂😂😂😂.بلاخره از اون دور اتوبوس اومد و ما سوار اتوبوس شدیم🚌.کیان بیچاره یه نگاهی به اتوبوس انداخت و گفت:«حالا 2 ساعت هم تو اتوبوس مخ من را می خورند😬. منم خندیدم و گفتم:«برو بابا دارم با حدیث حرف می زنم😂😂». کیان هم خندید😂😂و گفت:«خب به هر حال منم می شنوم». سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس راه افتاد🚌.
همین طور که اتوبوس داشت می رفت، من گاهی با کیان حرف میزدم،گاهی با حدیث حرف می زدم و گاهی هم به رویاهای خودم فکر می کردم و بیرون را نگاه می کردم😍.اتوبوس رفت تا رسید به دانشگاه😍. وای دانشگاه مون خیلی بزرگ بود🥰خیلی هم خوشگل بود😍.کیان و من حدیث و کلی های دیگه اومدیم پایین که بریم تو دانشگاه که یه دفعه یه ماشین اسپرت خیلی خوشگل اومد رفت تو دانشگاه😍.یکم به ماشینِ دقت کردم🧐.وای خدا باورم نمیشد😱!ماشینِ اس اس سی تواتارا بود. ماشین مورد علاقه من😍.رنگ ماشینِ مشکی کدر بود😍. همین طور ایستاده بودم و به ماشینِ زل زدم😍. کیان هم زد و تو سرش و گفت:«خیلی ندیده هستی😐.آبروی آدم رو می بری😬».یه آقای خیلی خوشتیپ از ماشینِ پیاده شد.پشتش به من بود من ندیدمش ولی به نظر خوشگل می یومد🥰.آقای خوشتیپ روی خودش را به ماشینش کرد و قفلش کرد. وای خداااا!😱باورم نمیشد این قدر خوشگل باشه😱😱.قیافه اش مثل محمد رضا گلزار بود البته خیلی خوشگل تر😍.موهای مشکی داشت و چشم های قهوه ای و پوست برنزه😍.چشم ها و موهاش مثل من بود🥰.کیان هم هنگ کرد و فقط به مردِ نگاه می کرد😐.خلاصه آقای زیبای خوشتیپ رفت و ما هم به خودمون اومدیم و رفتیم تو دانشگاه که بریم سر کلاس مون🥰.
رفتیم نشستیم تو کلاس هامون.من و حدیث هم کلاس بودیم😍😍.من روی ردیف سوم و صندلی 5 نشسته بودم.حدیث هم کنار من نشسته بود🥰.همه ی صندلی ها پر شد به غیر از یک صندلی.صندلی ردیف یک و صندلی شماره ی 9.یعنی مال کی بود🤔؟به هر حال نیامد صاحب اون صندلی🥺.استاد مون اومد تو کلاس و سلام کرد. همه هم برپا کردیم🥰.استاد اومد شروع کنه به حرف زدن که...یه دفعه یکی در زد🚪. استاد هم گفت:«بفرمایید☺️».استاد مون یه پیرمرد👨🏻🦳بود ولی به نظر خیلی مهربون می آمد🥰.در کلاس هم باز شد و باورتون نمیشه کی اومد تو😱.همون آقای خیلی خوشگل و خوشتیپ که ماشین اسپرت خفن داشت😱😱😱.کیان هم جا خورد مثل من حدیث هم همین طور البته حدیث ذوق کرده بود😍.ولی من اصلاً به پسره سعی می کردم نگاه نکنم😂.پسره هم گفت:«سلام استاد. ببخشید که دیر شد می تونم بیام تو».استاد هم گفت:«بله بفرمایید بنشینید🥰».اون هم اومد و نشست😍.باورم نمیشد که اونم با من هم کلاس باشه😍😍.وای خدا روز اول دانشگاه حتماً بهترین روز زندگیم میشه😍...
مرسی عزیزم که داستانم را خوندی♡امیدوارم خوشت اومده باشه💕اگه خوشت اومد، لایک یادت نره😋.لطفاً بهم بگو که این داستان را ادامه بدم یا نه. چون برام خیلی مهمِ😍 مرسی کیوتم😊✋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ عزیزم💗👏فقط سعی کن یکم سطحش رو بالا تر ببری
خیلی قشنگ بود چرا بت میگه رییس جمهور حتما ادامه بده
خیلی خوب نوشتی افرین😍✨
فقط کتاب بیشتر بخون تا توی نوشتنت بتونی خیلی بیشتر پیشرفت کنی 😉
چشم حتماً ممنون از نظرت💕