ناظرررر مهربونم توروخدااااااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
Marrinet❤: دکتر: خانم دوپنچنگ.. درسته؟ / مرینت: بله.. چه اتفاقی افتاده؟ چی شده بهم بگین؟ / دکتر سرشو با تاسف پایین انداخت و با خجالت گفت: راستش، ما همهی تلاشمون رو کردیم ولی... / و دیگه ادامه نداد.. آدرین.. خدای من..! بدنم تو یه لحظه یخ کرد.. از نوک پام تا کاسهی سرم حرکت سلول های بدنم رو میشنیدم.. انگار که یه سطل آب سرد ریخته باشن روم.. حاضرم قسم بخورم قلبم واسه یه لحظه وایساد و دیگه نزد.. میدونستم صورتم رنگ گچ دیوار شده.. لکنت گرفته بودم و نمیتونستم حرف بزنم.. زبونم بند اومده بود.. بدنم بیحال شده بود و نفس کشیدن تقریلا برام غیرممکن بود.. با بغض عجیبی که همراه با شوک بود، پرسیدم: ولی چی؟ اون.. کجاست؟ / لحنم سرشار از ضعف و التماس بود.. و اگه دکتر خوب گوش نمیکرد شاید حتی درست متوجه نمیشد که چی گفتم.. نمیخواستم بهش حتی فکر کنم.. نمیتونستم.. نه! نباید اینطوری باشه، این فکرای کثیف توی مغزم حقیقت ندارن..! دکتر: خب راستش رو بخواین، جراحت عمیقتر از اونی بود که بتونیم کاری انجام بدیم.. زخم کاری و بدی بود و خون خیلی زیادیم ازشون رفته بود.. به همین خاطر، متاسفانه نتونستیم نگهش داریم.. / لبخند تلخی روی صورتم نقش بست.. دستام شروع به لرزیدن کردن.. اشکی که ناخواسته از گونم سرازیر شده بود پاک کردم و سعی کردم قوی و محکم باشم.. مرینت: نه نه.. بگید که اون زندست! این یه شوخیه مگه نه؟ بگید که این یه شوخیه..! / دکتر: واقعا متاسفم خانم دوپنچنگ؛ تسلیت میگم / مرینت: نه! نه این حقیقت نداره.. من باور نمیکنم.. این یه دروغه.. یه شوخیه.. اون حالش خوبه من مطمئنم.. بگید که حالش خوبه.. بگید که آدرین من حالش خوبه.. حالا من.. من چیکار کنم.. آدرین😭 / با ناباوری به دکتر خیره شدم.. میخواستم از زبونش بشنوم که میگه شوخی کردم، حالش خوبه، بهوش اومده.. اما خودمم میدونستم این التماس توی نگاهم چیزی رو تغییر نمیده.. دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم.. مرینت: ببینمش.. میخوام ببینمش.. خواهش میکنم😭 / دکتر: بسیار خب، لطفا همراه من بیاید.. / در حالی که پاهام جونی نداشتن و وزن بدنم رو به سختی تحمل میکردن، دنبال دکتر رفتم.. توی راهروی بغلی اتاق عمل، دکتر در اتاقی رو باز کرد که خیلی سفید بود، همه جاش کاملا سفید و بی روح.. چون ما بیرون بودیم و اتاق حالت مستطیلی داشت، همهاش دیده نمیشد.. دکتر: میخوایم ببریمش سرد خونه.. سریع لطفا.. / درحالی که بی صدا اشک میریختم به روبروم نگاه کردم و قدمی به داخل اتاق برداشتم..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
47 لایک
پاشین بیاین رمانمو بخونیننننن😐😕💔💔
انقد بدجنس بودی که تت سه تا اسلاید خوابش ادامه داشت ممی که یه باد دیگه هم داستانت خونده بودم داشتم ناخنم میدویدم شک داشتم
واقعا گریم در آمد به قول مری اشکی از گوشه چشمام سرازیر شد 😅ما آدرین نداریم که برامون بگه آروم باش همه چیز درست میشه که
احساس می کنم میراکلس قسمت آخرش بلاخره ی روزی می آد ولی تا اون روز هنوز پارت جدید رمانت نیومده😔
انق دلم برای این رمانت تنگیده نمیزاری پارت بعدشو دارم از پارت 1 میخونم🙂💔
مرضیه آیا زنده ای ؟😐💔
فک نکنم😐
هیقق🥲😐💔
پارت بعدد؟
مممممممممممممممممممممممممممممرررررررررررررررررضضضضضضییییییههههههههههههههههه
🥝فکت: میدونستین توی دنیای مواضی، مرضیه واسه دادن پارت بعد، ۲ماه خواننده هاشو علاف نمیکنه؟
حرف دل من😭🎸
می دونستی ما بیشترین صبر رو داریم طوری که بقیه ی ادم های جهان های موازی به ما لقب مردمان ایوب رو دادن
🥝پارت بعد🥝