پارت 23 یکم دلم گرفته بود گفتم یه پارت بزارم:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن باور کن چیزی نداره فقط یه داستانه امیدوارم منتشر شه ناظر خوبم امیدوارم همیشه لبخند بزنی پلیزز منتشر:))
انتظار نداشته باش خوب باشم آلیس : میدونم...انتظار مسخره ای هست دراکو : شاید حسشو درک نمیکردم چون تا حالا کسی رو از دست ندادم اما دلم واسش میسوخت آلیس : هری؟ میخوای یکم...هری : نه...ببخشید عزیزم ولی...میخوام یکم تنها باشم گیتارم و برداشتم و از کنارش گذشتم دراکو : یکم عصبی بود نه؟ آلیس : اهوم...حس میکنم یکم زیادی داره اذیت میشه دراکو : تو جنگل که بودم... با یکی آشنا شدم...یکی که تنها زندگی میکرد...تنها بزرگ شده بود...تنها! من قلبشو شکستم! آلیس : چی؟ کی؟ دراکو : یه دختر که از بچگی منو دیده بود و به من دل بسته بود حالا منو پیدا کرده بود و...ولی من تنهاش گذاشتم دوباره تنها شد آلیس : ولش کردی؟ دراکو...واقعا دراکو : نمیدونم...نمیدونم آلیس من گیج شدم نمی فهمم باید چکار کنم از یه طرف احساس میکنم منم....آلیس : لبخند کمرنگی زدم... دوسش داری؟ دراکو : نمیدونم...عه اونجا رو...بستنی میخوری؟ آلیس : اهوم من از بستنی بگذرم؟ دراکو : معلومه که نمیگذری هر وقت بچه تر بودم بستنی میخریدم و میزاشتم تو یخچال یه ساعت بعد همه غیب شده بودن آلیس : با دستم زدم به شونش و چشم غره ای بهش رفتم که خندید
حرکت کردیم سمت بستنی فروشی و یه بستنی شکلاتی گرفتم و اونم آلبالویی دراکو : از بچگی بستنی شکلاتی میخوری آلیس : شکلات دوست دارم مشکلیه؟ دراکو : دستامو به نشونه تسلیم شدن بالا بردم نه...نه نوش جون آلیس : آفرین بچه خوب نظرت در مورد هری چیه؟ دراکو : خب...بد اخلاقه! آلیس : چییی؟ نخیر...خیلیم مهربونه الان حالش بده دراکو : باشه... خب در کل من نمی شناسمش ولی حس خوبی بهش دارم اوکیه؟ آلیس : اوکی راه افتادیم سمت خونه ________________________________ هری داداش یه چیزی بگو هری : چی بگم؟ از خاطراتی که باهاش داشتم بگم؟ چه خاطراتی؟ آدم مگه یه هفته ای میتونه با یکی خاطرات خوب بسازه؟ به این زودی ترکم کرد چی میتونم بگم؟؟؟ رون : هرماینی گفت اگه تو این خونه اذیت میشی برو خونه اون هری : نه...ممنون باید یه خونه جور کنم رون : هری...داری خودتو داغون میکنی مطمئن باش سیریوس اینو نمیخواد هری : چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین باز با اومدن اسمش لبخندش اومد تو ذهنم بغض تو گلوم شکست از رو کاناپه بلند شدم و رفتم تو اتاقم و در و بستم رو تخت نشستم و کلافه چنگی به موهام زدم هوفف...سرم خیلی درد میکنه...رو تخت دراز کشیدم که کم کم همه چی از دیدم ناپدید شد
آلیس : با طلوع پرتوی از نور خورشید چشمامو باز کردم و از رو تخت بلند شدم رفتم یکم آب به دست و صورتم زدم و موهامو شونه کردم دوباره رو تخت نشستم که صدای زنگ گوشی سکوت اتاق و شکست گوشی و برداشتم با صدای لرزان رون استرس وجودمو پر کرد ( الو آلیس خوبی؟ میتونی...زود...زود بیای خونه من؟ آلیس : رون چیزی شده؟ اتفاقی واسه هری افتاده؟ رون : نمیدونم...حالش خوب نیست! آلیس : الان میام ) گوشیو قطع کردم و رو تخت گذاشتم و بلند شدم و یه تیشرت سفید و شلوار جین مشکی پوشیدم و با عجله از اتاق رفتم بیرون دراکو پشت در بود از اون طرف بابا پایین پله ها وایستاده بود دراکو : جایی میری؟ آلیس : رو کردم سمت دراکو و آروم گفتم...هری حالش خوب نیست ریموس : آلیس؟ کجا داری میری؟ دراکو : عمو؟ حال یکی از دوستای آلیس خوب نیست بزارید بره به خاطر من ریموس : زود برگرد دخترم آلیس : با عجله از پله ها دویدم پایین و راه افتادم سمت خونه رون از خونه ما تا اونجا خیلی راه بود اما باید سریع می رسیدم با تمام وجود می دویدم برای دیدنش...برای رسیدن زود تر پیشش به نفس نفس افتاده بودم وایستادم که خودمو جلوی خونه کوچیک رون دیدم محکم چند بار به در کوبیدم و در باز شد رون : اومدی؟ آلیس : هری کجاس؟ چش شده؟ رون : تو اتاقه و...آلیس : دویدم سمت اتاق و دیدمش که...رو تخت دراز کشیده بود و بی حال بود بهش نزدیک شدم و کنار تخت نشستم رون : از صبح که بیدار شدم اومدم پیشش تب شدید داشت و همش میگفت سرش درد میکنه آلیس : هری؟ آخه تو چت شده؟ هری : آ...آلی..س..آلیس...سر..سرم...اومدی؟ پر...نسس؟ آلیس : دیوو...نه آخه چت شد؟ باید بریم بیمارستان
هری : بیمارستان...لازم..نیس..ت خوب میشم آلیس : لااقل بریم پیش یه دکتر رون کمک کن...با کمک رون بلندش کردیم البته خودشم میتونست راه بره فقط یکم خسته حرکت میکرد دستشو گرفتم و بهش کمک کردم راه بره تا اینکه رسیدیم پیش یه ماشین آقا؟ میشه...مارو ببرید پیش دکتر؟ +حتما سوار شید ________________________________ دکتر : دخترم...آروم باش حالش خوبه فقط یکم استرس بهش وارد شده باید یکم آروم بشه فعلا یه آرامش بخش بهش دادیم و سرم بهش وصله وقتی سرم تموم شه میتونه بره آلیس : رو صندلی کنار تختش نشستم و دستشو گرفتم باید زود پاشی....باید زودتر از اینجا بریم لبخندی زدم...باشه هری؟
ناظر مهربونم لطفا لطفا منتشر کن باور کن چیزی نداره فقط یه داستانه☺💔 لطفا رد/ شخصی نکن پلیززز شاید با منتشر شدن این تست لبخند روی لبم بیاد مهربونم...ناظر عزیز و محترم منتشر کن تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه☺💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (4)