10 اسلاید صحیح/غلط توسط: افسون انتشار: 4 سال پیش 584 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بریم سراغ پارت بعدی؟
انچه خواندید:
اسنیپ:این دختر باید به ارباب تاریکی ملحق بشه
دراکو :اون یه فرشتست نه یه شیطان
اسنیپ:عشق چشماشو کور کرده
دراکو:با عصبانیت و بغض رفتم سالن اجتماعات.هیچکس اونجا نبود .همه جا رو به هم ریختم و داد زدم:چرااااا.چرا باید اینطوری بشه؟وعین پسر کوچولو ها شروع کردم گریه کنم.برای اولین بار بود که از گریه کردن نمی ترسیدم.برای اولین بار اون غرور مسخرمو زیر پام گذاشتم.خدایا من یه بار عاشق شدم.چرا اینقدر همه چی سخته ؟چرا باید اینهمه سختی بکشم؟این حق رز نیست .اون یه فرشتست.من نمی تونم اینکارو باهاش بکنم
رز:اماده شده بودم.رفتم جلوی اتاق .از استرس میلرزیدم.یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:پروفسور میشه بیام تو؟
اسلاگهورن:البته خانم جوان
رز:سلام به همه
هرمیون با لحن کنایه:پس بالاخره تونستیم ببینمتون
هری:هرمیون کافیه
رز:یه لبخند به هرمیون زدم.یه نگاهی به دور و برم انداختم و گفتم :ببخشید پروفسور اما من کجا بشینم؟
اسلاگهورن:چرا پیش پاتر نمیشینی؟
رز:چشم اقا
رز:تمام مهمونی نگاه سدریک و هری رو روی خودم حس میکردم.هرمیون با نفرت تمام بهم نگاه میکرد.نمیدونستم چرا .برای چی ؟
بالاخره مهمونی تموم شد.میخواستم برم که هری دستمو گرفت و ازم خواست با هم بریم بیرون.
رز:حتما هری.خوشحال میشم.
هری:ممنونم رز
رز:سریع دوییدم به طرف سالن اجتماعات.حس بدی داشتم میترسیدم اتفاق بدی افتاده باشه.وقتی رسیدم با دیدن سالن و حال دراکو یه جیغ خیلی خفیف زدم.دوییدم طرف دراکو.با صدای لرزیده گفتم :دراکو چی شده؟یهو دیدم دراکو بغلم کرد.منم بغلش کردم.دراکو گریه میکرد.
رز:التماست میکنم دراکو بگو با خودت چیکار کردی؟
دراکو:من یه چیزی ازت میخوام درحالی که میدونم انجام نمیدی.اگر انجام بدی همه ازت متنفر میشن و اگر انجام ندی میمیری.
رز:چی شده دراکو؟داری منو میترسونی
دراکو:تو باید به مرگخواران ملحق بشی.رز
رز:چی ؟چی میگی دراکو؟من من مرگخوار بشم؟
دراکو:اره..واقعا متاسفم رز که اینو ازت میخوام
رز:سرم گیج رفت.انگار یه خنجر به قلبم فرو کنن.نتونستم سر پا وایسم.داشتم میوفتادم که دراکو منو گرفت.گفتم:دراکو من زمان میخوام تا روش فک کنم .باشه؟تنها کمکی که میتونی بهم بکنی همینه.
دراکو با گریه:باشه رز.تا وقتی بریم خونه پدرم وقت داری باشه؟
رز:باشه دراکو.
رز:دوییدم سمت خوابگاه.اون شب اصلا نتوستم بخوابم.فقط به بیرون زل زدم و گریه کردم.
دراکو:وقتی رز رفت من سالن رو جمع کردم و رفتم بخوابم اما منم خوابم نمی برد.عذاب وجدان ولم نمیکرد
صبح روز بعد
دراکو:وقتی رز رو تو سالن غذاخوری دیدم وحشت کردم.خسته بود.دیگه خوشحال نبود.اصلا پر انرژی نبود .تند تند دست بالا نمیکرد.دیگه از اون لبخند خبری نبود.همش تو خودش بود و به کتابخونه پناه میبرد.سر کلاس خوابش میبرد و هیچی نمیخورد.خدایا من با رز چیکار کردم؟
دراکو:با ترس رفتم پیشش نشستم.گفتم رز حالت خوبه؟
رز:اره
دراکو:اومدم براش غذا بکشم که گفت اصلا نمیتونم چیزی بخورم
دراکو:اینطوری نمیشه رز.ضعیف میشی.به خاطر من حداقل یه چیزی بخور.
رز:باشه
دراکو:براش غذا کشیدم اما فقط یه قاشق خورد.دلم ریز ریز شد.کاش هیچوقت همچین کاری رو نمیکردم.
بعد کلاس
دراکو:هری اومد طرفم و یقم رو گرفت.
هری:با رز چیکار کردی دراکو؟
دراکو:دستتو بکش پاتر
هری:دراکو واقعا خیلی عصبی شده اونم از وقتی که
رون:رز تغییر کرده
هری:درسته.باید کمکش کنیم تا به حالت قبلش برگرده.
در همون موقع رز توی کتابخونه بود که
پروفسور دامبلدور میاد کتابخونه و میگه :رز میتونم باهات حرف بزنم؟
رز:پروفسور دامبلدور؟حتما.چیزی شده؟
دامبلدور:تو دفترم منتظرتم.
رز:سریع رفتم دفتر پروفسور .در زدم
دامبلدور :بیا تو رز
رز:با من کاری داشتین اقا؟
دامبلدور:بشین
خب چیزی شده خانم جوان؟
رز:نه قربان
دامبلدور:نمیتونی مخفی کنی رز.چی دوسداشتنی ترین و مهربون ترین و درسخون ترین و شادترین و محبوب ترین دختر مدرسه رو اشفته کرده؟
رز:یهو بغضم ترکید
دامبلدور:انگار فشار زیادی روته.حالا برام تعریف کن چی شده
رز:قربان ازم خواسته شده به مرگخواران ملحق بشم.اگه قبول کنم مجبورم تو جبهه والدرموت باشم اگر قبول نکنم میمیرم.
دامبلدور رنگش پرید.
دامبلدور:این مسلئه خیلی بزرگ و مهم و استرس زاست .چرا تا الان مخفیش کردی؟
رز با گریه:نمیدونم قربان.
دامبلدور:تو واقعا خیلی احساساتی هستی رز.بگو ببینم چرا نمیخوای به والدرموت ملحق بشی؟
رز:چون میخوام از مدرسه در مقابلش محافظت کنم.حتی با جونم.
دامبلدور:تو دختر شجاع و تحسین برانگیز و فداکاری هستی.هر تصمیمی بگیری مدرسه پشتته و ازت حمایت و حفاظت میکنه رز.بهت قول میدم.
رز:ممنونم قربان.راستی یه چیز دیگه هم هست.
دامبلدور:چی؟
رز:لوسیوس مالفوی ازم خواسته که به عمارتشون برم
دامبلدور:جونتو به خطر میندازی رز.والدرموت اونجا سکونت داره
رز:من دعوتو قبول کردم پروفسور.اصلا هم برام مهم نیست که والدرموت اونجاست.
دامبلدور:اخرش میخوای چیکار کنی رز؟
رز:فعلا نمیتونم چیزی بگم قربان.چون هر کی بدونه زندگیش به خطر میفته.فقط بدونید هر کاری میکنم برای محافظت از مدرسست.وقتی ماجرا تموم بشه همه چی رو براتون میگم.فقط یه خواسته ازتون دارم
دامبلدور:بگو
رز:مسائل امروز بین خودمون بمونه
دامبلدور:فقط به یه شرط
رز:چه شرطی؟
دامبلدور:اون رز شاد و درسخون باید برگرده
رز:چشم پروفسور .ممنونم
دامبلودر:خواهش میکنم خانم جوان
رز:از زنگ بعدی دوباره تبدیل به اون دختر قبل شدم.
دراکو:خوشحالم که رز قبلی برگشته
رز:بهش لبخند زدم
دراکو:چقدر دلم برا اون لبخندت تنگ شده بود .محکم بغلش کردو و ازش عذرخواهی کردم.
رز:عیبی نداره دراکو .من تصمیم مو گرفتم.میدونم چه فشاری روت بوده.
دراکو:تصمیمیت چیشد؟
رز:من قبول میکنم.
دراکو:چی؟باورم نمیشه
هری:چی رو قبول میکنی رز؟
رز:هری؟
دراکو:بهتره بریم رز
هری:چی رو قبول میکنی ؟رز بهم بگو
رز:بعدا میفهمی هری
انچه خواهید خواند:
دابی:بانوی هاگوارتز
رز:دابی
لوسیوس:خوشحالم که اومدی
والدرموت:تو کی هستی؟
رز:من رز هستم لرد والدرموت
اسنیپ:پس قبول کردی رز؟
رز:پروفسور اسنیپ؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
😍قشنگ بود
خیلی داستان قشنگیه 💙💙💙💙💙
ای وااااای بدبخت شدیم😐💔💔اسم شخصیت داستان منم رزه😐💔