دوروزی از اومدنمون میگذشت و توی اتاق مامان داشتم دنبال یه ورد میگشتم
یه وردی که زمان و به عقب برگردونه....
برگه هارو ورق میزدم ولی چیزی نبود
دیگه کم کم داشتم ناامید میشد
اما نه یه چیزی هست
با دیدنش چشمام برق زد
خوشحال دفتره جزوه های مامان رو برداشتم و رفتم پایین و هری رو صدا زدم
ویوین: هری ببین یه چیزی پیدا کردم یه ورد که میتونه زمان رو به عقب برگردونه... البته مامان یه زمان برگردان هم داره ولی خب مسافت طولانی برای رفتن به گذشته با زمان برگردان از نظر عقل اومم اصلا اوکی نیست... وای هری بلاخره پیداش کردم... فکرکن بتونم برم گذشته چه خوبه
هری که تو کل حرفایی که من زدم تنها ری اکشنش این بود
هری: حرفات چیز خوبی نداره واقعا میخوای دیوونگی کنی بری گذشته
زل زدم بهش و حرفی که بهش باید میزدمو زدم
ویوین: یه نفر این حرفو میزنه که خودش سرش واسه ماجرایی کردن درد نکنه نه تو... یادت نرفته که سنگ جادو و اون تالار اسرار و سیریوس بلک و اژدها و تورنومنت رو همه اینارو توبودی نه من پس لطفا تو دیگه حرف از دیوونگی برام نزن
برگشتم و از پله ها رفتم بالا
واقعا خب راست گفتم دیگه
یه نفر این حرفو میزنه که خودش سرش تو کار خودش باشه نه هری که سرش بیشتر تو کار مدرست
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
خیلی عالی بود
پارت بعد رو کی میزاری؟
امروز
آااااخ جوووون ، چه زود گذاشتی دمت گرم 💗💗☺
عااالی
مرسی عزیزم