
سلام من سوهیونگم اون داستان قبلی که نوشتم برا امتحان بوده از این به بعد براتون داستان های بهتری رو مینویسم .😊😉
سلام اسم من*(*شما) لی سوهیونگ هست و شما در خانواده ای نسبتأ پولدار در کره جنوبی به دنیا اومدین و بعد چند سال که به دبیرستان رفتید عاشق جذاب ترین پسر دبیرستان به نام کیم تهیونگ شدید که همه دخترای دبیرستان عاشقش بودن اون اوایل شما دوستی نداشتید و تنها بودید و یه اکیپ هر دفعه شما رو اذیت میکردن .
تهیونگ هم مثل شما تازه وارد بود اما اون فرقی که با شما داشت این بود که هوای همه دخترای دبیرستان رو داشت و اون اکیپ ازش میترسیدن نکته* خانواده تهیونگ هم پولدار بودن اما این داستان ربطی به معروفیت و خواننده بودن اون و جیمین و جونکوک نداره.
بعد از مدتی که دید اون اکیپ اومدن سراغ شما بیشتر هوای شما رو داشت و شما تقریبا عاشقش شده بودین. نکته* تهیونگ یه دختر عمو به نام کیم سولی داشت که اون هم تو دبیرستانمون بود . من و اون خیلی عاشق تهیونگ بودیم بقیه ی دبیرستان عادی بودن اما من و سولی خیلی دوسش داشتیم سولی که میدید هروز تهیونگ به من نزدیک تر میشه نفرینم میکرد.
چون اون فکر میکرد که تهیونگ باید اونو دوست داشته باشه اما این درست نبود. مدت ها بعد شما چند دوست پیدا کردید به نام های(مین سونا و کانگ سوجین) اونا دوست پسر داشتن اما من نداشتم و حسودیم میشد دوست پسر اونا اسماشون پارک جیمین و جئون جونکوک بودند. نکته* شما رو من مینویسم.
تهیونگ با جیمیمن و جونکوک دوست صمیمی بود و وقتی فهمید که اونا با من دوست هستن اومد تو جمع ما اما هنوز سرد بود یه روز یه پارتی شیش نفره گرفتیم و اونا رو دعوت کردیم اما اون شب من یه دفعه افتادم و دیگه نفهمیدم چی شد. داستان از زبان تهیونگ: سوهیونگ افتاد رو زمین من اولین نفری بودم که فهمید.
داستان از زبان تهیونگ:بعد به بقیه خبر دادم اما انگار نه انگار ترسیده بودم بعد که اونا متوجه شدن بهم گفتن که بلندش کنم و ببرمش خونه خودشون و بخوابونمش رو تختش نکته* من با دخترا هم خونه ای بودم و مادر و پدرم رو ول کرده بودم. روال عادی داستان بعد که از خواب بیدار شدم دیدم تو تختم هستم.
بعد سولی به مامانش گفته بود که تهیونگ منو دوست داره و مامان سولی هم به تهیونگ گفته بود که باید منو ول کنه وگرنه برای من و تهیونگ بد میشه و تهیونگ به حرف مامان سولی اهمیتی نداد ولی
روال عادی داستان: بعد اومدن و تهیونگ رو برا چند روز بردن خونه و تو خونه حبس کردن اما خوشبختانه ما تو تلگرام یه گروه داشتیم که باهم حرف میزدیم اون روز که تهیونگ نیومد دبیرستان بهم خبر داد که چرا نیومده دبیرستان.
تهیونگ بهم گفت که مامانش تنبیهش کرده و گفته تا سولی رو دوست نداشته باشه نمیذاره بره دبیرستان ولی تهیونگ جواب داده و گفته من خودم میدونم چه نوع ادمی رو دوست دارم بعد مدتی تهیونگ از خونه فرار میکنه و میره خونه جیمین و جونکوک اونا باهم هم خونه ای هستن و مامان تهیونگ نمیدونه اونا کجا زندگی میکنن و از کسی هم نمیپرسه. نکته* تهیونگ از دبیرستان با جیمین و جونکوک اشنا شده و بعد صمیمی شدن.
خب پارت اول داستان هم به پایان میرسه اگه خوب بود استقبال کنید و بگید که پارت بعد هم میزارم عشق من هستید دوستتون دارم.کامنت فراموش نشه 😘😘❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت خیلی خیلی خیلی خوبه عزیزم ادامه بده
من عاشق عکس داستان شدم😯😯😯 تا الان اینجور عکسشو ندیده بودم
ادامه بده👍👍قشنگ بود😍😍
خیلیییی قشنگه لطفا ادامه بده😘😘😘😘
مرسی