A forgotten wish 19

یهو دلم خواست یه پارت بزارم:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن باور کن چیزی ندارههه💔 فقط یه داستانه منتشر کن رد/شخصی نکن پلیزز:"))♡

رون : اوکی بریم غذا بخوریم آلیس : از رو زمین بلند شدم و رفتم سمت میز کوچیک غذاخوری کنار آشپزخونه و رو صندلی نشستم هری : پرنسس خوبی؟ آلیس : اهوم...هری : آخه یهو رفتی تو فکر آلیس : فکرا یهو میان و میرن و توی ذهنم میگذرن این مهم نیست ولی خاطره هاس که توی فکرا غرق شده و تو ذهنم گم میشه اینه که یکم واسم تلخه! هری : آلیس اگه باز نگران دراکویی به نظرم اگه اونم به تو فکر میکرد بدون اینکه چیزی بگه نمیرفت آلیس : ولی تا چند وقت پیش چیز دیگه میگفتی هری : آره ولی اون چند وقت پیش بود اگه اونم نگرانت بود برمیگشت آلیس : به غذا چشم دوختم و شروع کردم به خوردن خوشمزه شده یکم خوردم و از رو صندلی بلند شدم صدای باز شدن در اتاق اومد یه مرد با موهای بلندی که تا گردنش می رسید و چهره ای خسته از اتاق اومد بیرون هری : بابا...بیدار شدی؟ سیریوس : آره لبخندی زدم و به دختر روبه روم چشم دوختم تو باید آلیس باشی کسی که شده فکر شب و روز هری آلیس : لبخندی زدم آره...منم و شما باید پدر هری باشید آقای بلک سیریوس : بله هری : از رو صندلی بلند شدم و رفتم و رو مبل نشستم سیریوس اومد و کنارم نشست

سیریوس : هری گفتم بازم میگم هیچوقت...قلب آلیس و نشکون هیچوقت باعث اشکش نشو هیچوقت تنهاش نزار هری : چشم...پدر قول میدم سیریوس : قلبم یکم درد گرفت لبخند تلخی زدم خوبه...از رو مبل بلند شدم و رفتم سمت اتاق هری..نمیدونم تا کی پیشتم ولی فکر میکنم دیگه آخراش باشه اگه قرار بود انقد زود از پیشت برم کاش نمیومدم که با رفتنم قلبتو دوباره بشکنم آلیس : من فعلا باید برم هری : نمیشه بازم بمونی؟ آلیس : کاش میشد...هری : باورم نمیشه انقد درگیرت شدم که یه روز ندیدنت و رفتنت باعث بد شدن حالم بشه آلیس : تو نباید حالت بد بشه هروقت دلت خواست منو ببینی بهم زنگ بزن راه های زیادی از خونه رو بلدم که بیام بیرون هری : تک خنده ای کردم اوکی پرنسس میخوای تا دم خونه باهات بیام؟ آلیس : بهتره نیای رفتم سمت در و برگشتم سمتش و لبخند پررنگی زدم نگاهمو ازش گرفتم و در و باز کردم و رفتم بیرون باد ملایمی وزید راه افتادم سمت خونه ولی اگه چیزی بین منو اون باشه چی؟ اگه یه مانع بینمون باشه چی؟ ________________________________

هری : بابا؟ کجایی؟ رفتم سمت اتاق که سرجام میخکوب شدم با..ب..ا؟ رو زمین افتاده بود و چشماشو بسته بود بهش نزدیک شدم و کنارش نشستم بابا؟ با..با؟ چشماتو باز کن چی شد؟ سیریوس؟ سیریوس جوابمو بده نفس..نمیکشید بغض توی گلوم شکست و اشک روی صورتم نقش بست بابااا؟ جواب بده دیگههه سیریوسسس؟ رون : هری چی... سیریوس خوابیده؟ هری : رون...رون اون...نفس نمیکشه...نفس نمیکشه خواهش میکنم چشماتو باز کن...بگو شوخیه...بگو فقط میخواستم واکنشتو ببینم بگو شوخیه...سیریوسس جواب بده رون : نه...نه امکان نداره سرشو گذاشتم رو پام و بهش خیره شدم با لبخندی محو به خواب رفته بود سیریوس ازت خواهش میکنم مگه من جز اینکه کنارم باشی چی ازت خواستم؟ چی خواستم بگوو دیگههه رون : هری آروم باش...هری : چطور آروم باشم؟ هااا؟ مگه من چند روزه پیدات کردم؟ چند روزه که به این زودی ترکم کردی؟ جوابی نشنیدم سکوت...سکوت مطلق بسه دیگه چرا این کارو باهام میکنییی یه کاغذ کنارش دیدم با دستای لرزون برش داشتم یه متن نوشته بود خط خودش بود "هری واقعا باعث افتخارم بود این چند روزی که کنارت بودم وقتی این نامه رو میخونی فکر کنم من دیگه کنارت نباشم هنوز کلی حرفا بود که باید بهت میزدم هنوز کلی خاطره مونده بود که باهم بسازیم هری من یه بیماری داشتم دکتر گفته بود مدت زیادی نیستم این چند روز که کنارت بودم بهترین لحظه های عمرم بود منم به جیمز و لیلی ملحق شدم مراقب آلیس باش خودتو به خاطرم داغون نکن من خیلی وقته تورو پیدا کردم تو منو ندیدی ولی همیشه از دور هواتو داشتم امیدوارم منو ببخشی راستی هنوزم خیلی شبیه جیمزی خدانگهدار هری جیمز پاتر!"

هری : اشک جلوی دیدمو گرفته بود نامه رو توی دستم مچاله کردم و از رو زمین بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون رون جلومو نگرفت چون نمیتونست هیچ چیز نمیتونه جلوی منو بگیره باد می وزید سرم درد میکرد...اشک تو چشام بود...موهام با باد بهم ریخته بود دستام سرد بود قلبم آروم می تپید تو ام ترکم کردی سیریوس تو ام رفتی!

ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن رد/شخصی نشه ناظر مهربونم پلیزز امیدوارم به همه آرزوهات برسی:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡