پارت 18 ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن باور کن چیزی نداره💔 فقط یه داستانه لطفا منتشر کن ناظر مهربونم میدونستی بهترینی؟ رد/شخصی نکن پلیزز:))♡
آلیس : چشمامو باز کردم آهنگ تموم شده بود و همه خیره به هری مونده بودن به هری چشم دوختم انگار میخواست چیزی بگه هری : این آهنگ و تقدیم میکنم به یکی...یکی که از آشناییمون چند روز بیشتر نگذشته ولی ذهنم و درگیر کرده با حرفاش با کار هاش...من...حاضرم هرکاری واسش بکنم دیدنش نظرم و درمورد خیلی چیزا عوض کرد آلیس!! آلیس : شوکه عجیبی بهم وارد شد متعجب به هری خیره شدم اونم برگشت و تو چشمام زل زد مردم با لبخند بهمون چشم دوخته بودن هری : آلیس...باید یه چیزی بهت بگم آلیس : دستشو گرفتم و شروع کردم به دویدن و دنبال خودم کشیدمش هری : چکار میکنی آلیس؟ آلیس : فقط بدو...بدو رسیدیم تو یه کوچه و وایستادم نفس نفس می زدم دستمو رو دیوار گذاشتم و تو چشماش زل زدم هری : آلیس خیلی وقته تو ذهنم گیر کردی و تو قلبمی من...من فهمیدم دوست دارم!! آلیس : هنوز بهت زده و با لبخندی کمرنگ بهش زل زده بودم...میدونم...با آهنگات حرفاتو لو دادی پسر جون...اگه تو قلبم نبودی اگه بهت فکر نمیکردم تو گوشیم جلو اسمت یه قلب نمیزاشتم!
هری : وا..واقعا؟ آلیس : اهوم...هری میشه همیشه پیشم بمونی؟ هری : تو چی؟ قول میدی؟ آلیس : انقدری پیشت میمونم که خودت بگی برو ولی من حتی اگه تو بگی برو ام نمیرم دوست دارم هری : لبخندی زدم و یکم ازش فاصله گرفتم بهتره برم گیتارمو بردارم تا کسی برش نداشته آلیس : تک خنده ای کردم آره بریم جلوتر ازش راه افتادم و با قدم های تند حرکت کردم گیتار کنار دیوار بود و قوطی پر از سکه و دلار بود هری هیجان زده رفت و گیتار و قوطیو برداشت و اومد سمتم خب پرنسس کجا میره؟ آلیس : نمیدونم هری : میخوای بیا خونه من پدرمو ببین اون زودتر از خودم فهمید چقد دوست دارم آلیس : دستشو گرفتم و تو چشماش زل زدم باشه...بریم هری : دستشو محکم تر گرفتم و لبخندی زدم و راه افتادیم سمت خونه باد هو هو کمان از اطرافمون می گذشت و خورشید در حال پنهان شدن پشت کوه بود و هوا به رنگ نارنجی خوشرنگی در اومده بود طولی نکشید که جلوی در خونه بودیم دستمو بردم سمت جیبم و کلید و برداشتم و تو در چرخوندم بفرما پرنسس
آلیس : خونه کوچیکی داشت وارد شدم بوی خوبی میومد هری : رون؟ خونه ای؟ رون : کجا میخوام باشم عه...س.. سلام خانم لارنگ آلیس : سلام..میشه منو آلیس صدا کنی؟ رون : خب..باشه چیزی شده؟ هری : آلیس از این به بعد واسم خیلی مهمه...چه عجب اینبار ویزلی بیرون نرفته رون : حوصله نداشتم هری...سیریوس خوابه هری : واقعا؟ آخه بوی غذا میاد رون : به سرآشپز ویزلی مو قرمز سلام کنید آلیس : واو براوو به ویزلی چی درست کردی؟ رون : پیراشکی...ولی اون پاستاعه خیلی خوشمزه بود هرچی مونده بود و خوردم هری : عه منم میخواستم آلیس : تک خنده ای کردم باورم نمیشه به خاطر غذا دارید دعوا میکنید هری : نه بابا دعوا کجا بود آخه خیلی خوشمزه بود رو کردم سمت رون هرماینی نیومده؟ رون : نه تولد یکی از دوستاش بود رفت هری : و تو رو نبرد رون : حوصله نداشتم هری : اوکی تو راست میگی رون : با همین قاشق می زنمتا آلیس : از خنده پخش زمین شده بودم وای خدا از دست شما دوتا
هری : از خندیدنش خندم گرفت کاش این خنده ها همیشه رو لبمون بمونه کاش این خنده ها ابدی باشه خنده های طولانی و ابدی!:)
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن رد/شخصی نشه ناظر مهربونم پلیزز امیدوارم به همه آرزوهات برسی:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااالییییی بوووودددددد...راستی اگر میبینی ی چند وقته نیستم دیگ کمتر میام تستچی ولی داستانتو میبینم🥺💟🌌
مرسیییی لاومم اشکال نداره درک میکنم تنک
عالییی
ممنوونن
ناظر بنده بودم😉
ممنوونن قشنگم